سربازی از تبار سادات

جوانان باید در عرصه فضای مجازی جهادی وارد شوند.
  • خانه 
  • ورود 

تجدید عهد(به قلم خودم)

26 مهر 1400 توسط سربازی از تبار سادات
  #به قلم_خودم دستگیره در را به ارامی به سمت پایین حرکت داد.در اتاق را بازکرد و به سمت کمد دیواری چوبی اتاق حرکت کرد. کشوی کمد دیواری سفید اتاق سه در چهار را باز کرد. اولین چیزی که توجهش را جلب کرد چادر نمازسفیدبا گلهای صورتی بود که عطر خوش آن در فضا می… بیشتر »
 نظر دهید »

داغی که هیچوقت سرد نمی شود(به قلم خودم)

19 مهر 1400 توسط سربازی از تبار سادات
#به_قلم_خودم چقدر این عکس حرف دارد.. خواستم قلم بردارم و زخم دلهای همسران شهدا را به تصویر بکشم،اما قلم عاجز است از به تصویر کشیدن دردهایی که هیچ وقت و هیچ کجا گفته نشد. حتی تصور اینکه عاشقانه کسی را دوست داشته باشی و با دستان خودت بند پوتینش را ببندی و… بیشتر »
 1 نظر

جشن سه سالگی زهرا(به قلم خودم)

20 شهریور 1400 توسط سربازی از تبار سادات
در شام نوری می‌درخشد! پروانه‌ کوچکی هم در خرابه‌های شام دلتنگِ نور می‌شود! #به-قلم-خودم جشن تولد 3سالگی اش بود.تمام اتاق را پرکرده بودند از ریسه های رنگی و لامپ های کوچک چشمک زن. زهرا هم لباس عروس شیری رنگش را پوشیده بود و با کلاه تولدش ،خودش را سرگرم… بیشتر »
 11 نظر

برای دل خودمون بنویسیم

09 شهریور 1400 توسط سربازی از تبار سادات
#به قلم خودم سلام  دوباره دست به قلم شدم ،این بار نه از خودم ،بلکه از وبلاگ های رها شده ی شما دوستان قلم می زنم. داشتم مطالب وبلاگ ها را می خوندم ،چقدر دلنوشته های زیبایی ،چه حرفهای و درد ودل هایی که شاید ما هیچ کجا و پیش هیچ کسی نمی توانیم بزنیم را… بیشتر »
 6 نظر

صدای سکوت(بخش آخر، به قلم خودم)

04 تیر 1400 توسط سربازی از تبار سادات
صدای سکوت …منیژه که از پشت در صدای پدرش را می شنید هق هق کنان به داخل اتاق دوید ودر چوبی اتاقش را محکم به هم کوبید. فرنگیس که از حرفهای رضا ناراحت شده بود با عجله از جا بلند شد و به سمت ایوان حرکت کرد،دمپایی های قهوه ای رضا را پوشید و با عصبانیت… بیشتر »
 2 نظر

صدای سکوت(به قلم خودم.بخش پنجم)

01 تیر 1400 توسط سربازی از تبار سادات
روزی که فرنگیس به اعضای آن خانه اضافه شد،غم حمیده هزاربرابر شد. بی محبتی رضا به او ودخترانش آزارش می داد. اما فرنگیس در مدت زمان کوتاهی توانست با مهربانی جای خودش را دل حمیده ودخترانش باز کند. روزها به خوبی سپری شدند تا اینکه فرنگیس متوجه بارداری خود… بیشتر »
 6 نظر

صدای سکوت به قلم خودم (بخش چهارم)

30 خرداد 1400 توسط سربازی از تبار سادات
کنار حوض‌ فیروزه‌ای رنگ نشست تا نفسی تازه کند که صدای در رشته افکارش را پاره کرد. تن رنجورش را به آرامی بلند کرد و به سمت در آهنی بزرگ قرمز رنگ حیاط حرکت کرد. چشمش که به رضا و وسایل جدید خانه افتاد دنیا برایش تیره و تار شد،چند قدمی به عقب برگشت. دلش… بیشتر »
 2 نظر

صدای سکوت(بخش سوم)

24 خرداد 1400 توسط سربازی از تبار سادات
نیش و کنایه‌های همسایه‌ها طاقت او را طاق کرده بود. پناهگاه روزهای تنهایی حمیده همان انباری دودرسه ی گوشه ی حیاط بود که اوایل ازدواج با رضا آن را ساخته بود. تمام خوشی هایش در آن انباری محبوس شده بود. روبروی آینه ی غبار گرفته ی انباری ایستاد و با انگشتان… بیشتر »
 3 نظر

صدای سکوت(قسمت دوم)

20 خرداد 1400 توسط سربازی از تبار سادات
#به_قلم_خودم حمیده که از زیبایی چیزی کم نداشت و به مهربانی زبانزد زنان محله بود ناراحتی دخترانش را برنتافت و برای اینکه بتواند دوباره خوشی را به آن خانه برگرداند علی رغم میل باطنی اش پیشنهاد رضارا قبول کرد و پیه همه چیز را به تنش مالید.  تنها شرطی که… بیشتر »
 نظر دهید »

صدای سکوت(بخش اول)

19 خرداد 1400 توسط سربازی از تبار سادات
#به-قلم-خودم چندماهی بود که صدای خنده ی اهالی آن خانه به گوش نمی رسید. خانه ای در دل روستایی در یکی از شهرهای شمالی با حیاطی بزرگ و رو به آفتاب. درختان قد و نیم قد صفای آن حیاط شنی را چندین برابر کرده بودند. اتاقهایی با دیوارهای کاه گلی که وقتی قطرات… بیشتر »
 2 نظر
  • 1
  • 2
  • 3
خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

جستجو

وبلاگ های من

  • سربازی از تبار سادات

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

موضوعات

  • همه
  • احکام
  • اخبار
  • بصیرتی
  • حدیث وروایت وسخن بزرگان
  • حکایات
  • داستان
  • دست نوشته
  • شهدا
  • عمومی
  • مناسبتی
  • کتاب

رتبه