صدای سکوت(قسمت دوم)
#به_قلم_خودم
حمیده که از زیبایی چیزی کم نداشت و به مهربانی زبانزد زنان محله بود ناراحتی دخترانش را برنتافت و برای اینکه بتواند دوباره خوشی را به آن خانه برگرداند علی رغم میل باطنی اش پیشنهاد رضارا قبول کرد و پیه همه چیز را به تنش مالید.
تنها شرطی که برای رضاگذاشت این بود که خودش همسر دوم را انتخاب کند. رضاکه به طمع داشتن پسر، چشمش را به روی تمام آرزوهای حمیده و دخترانش بسته بود چشم بسته شرط حمیده را قبول کرد.
روزی که حمیده با پای خودش برای خواستگاری به خانه ی دختر جوانی با قد متوسط ،چشمانی ریز باعینک های کائوچی روی دماغ کشیده وقوز داری به نام فرنگیس رفت و جواب بله را از او گرفت مهر رضا را در دلش خاک کرد.
رضا که هوای عاشقی به سرش زده بود بعد از دوروز چند بنا و نقاش با خودش آورد تا اتاق سه در چهار بالای انباری را صفایی بدهد تا عروس جدید خانه در آنجا مستقر شود.
حمیده که شور و اشتیاق را در رفتار رضا می دید با لبخندهای مصنوعی به دخترانش حواس آنها را پرت میکرد تا خیانت پدر را به روی آنها نیاورد….