تجدید عهد(به قلم خودم)
#به قلم_خودم
دستگیره در را به ارامی به سمت پایین حرکت داد.در اتاق را بازکرد و به سمت کمد دیواری چوبی اتاق حرکت کرد.
کشوی کمد دیواری سفید اتاق سه در چهار را باز کرد. اولین چیزی که توجهش را جلب کرد چادر نمازسفیدبا گلهای صورتی بود که عطر خوش آن در فضا می پیچید. جانماز ترمه ی سرمه ای یادگار مادر را بیرون اورد.ارام ارام گوشه های جانماز را صاف کرد و تسبیح نارنجی دانه درشت داخلش را کنار مهر کربلای داخل جانماز گذاشت.چادرنمازش را پوشید وموهای طلایی اش را به سمت راست صورت استخوانی اش صاف کرد.شال سفیدش را مرتب کرد و چشمان عسلی اش رابست و نفس عمیقی کشید.
سرش را به سجده گذاشت.انگار غم عالم بر دلش سنگینی می کرد.قطرات اشک ،همچون نگین بر روی جانمازش می درخشیدند.
دوباره با خدایش تجدید عهد کرد.
خدایا خودت گفتی هر کجا فهمیدی اشتباه کردی برگرد.
امروز برگشتم تا دوباره در اغوشت ارام بگیرم.
.