سربازی از تبار سادات

جوانان باید در عرصه فضای مجازی جهادی وارد شوند.
  • خانه 
  • ورود 

اسکاچ های رنگی

20 اردیبهشت 1400 توسط سربازی از تبار سادات
#به قلم خودم اسکاچ های رنگارنگ   با ناراحتی چادر نماز جشن تکلیفش را جمع کرد واز مسجد بیرون رفت. مادربزرگ که متوجه ناراحتی زینب شد به دنبال او رفت وعلت ناراحتی اش را جویا شد. زینب با حالتی بغض الود گفت:من هم دوست دارم برای افطاری نذری بدهم ولی هیچ پولی… بیشتر »
 4 نظر

روزمبادا

11 اردیبهشت 1400 توسط سربازی از تبار سادات
#به_قلم_خودم روزمبادا   با بی حوصلگی تمام دفترچه ی منو را از روی میز شیشه ای کافه برداشت وبا صدایی غم بار گفت:((خانم جان من که چیزی از گلوم پایین نمیره ولی تو هرچی میخوای سفارش بده)) من که میدانستم علی روی موهای پرکلاغی اش حساسیت ویژه ای دارد،با آب… بیشتر »
 نظر دهید »

شاید برای شما هم اتفاق بیفتد

06 اردیبهشت 1400 توسط سربازی از تبار سادات
#به_قلم_خودم   شاید برای شما هم اتفاق بیفتد   با صدای کشیده شدن لاستیک تاکسی روی آسفالت وارفته ی خیابان چرتم پاره شد. خانم چادری قدبلندی با کمی فاصله نزدیک من روی صندلی عقب نشست. ((خداخیرتون بده آقا،نیم ساعته منتظره ماشینم)) سپس رو به من کرد وبا صدای… بیشتر »
 نظر دهید »

باهم و برای هم

04 اردیبهشت 1400 توسط سربازی از تبار سادات
#داستان #به_قلم_خودم باهم وبرای هم سجاده اش را زیر سقف آسمان پهن کرد،قرآن یادگاری مادربزرگ را کنار مهر کربلایش گذاشت وتسبیح گلی متبرک به ضریح شش گوشه ی امام حسین را در دستش چرخاند اللهم صل علی محمد وال محمدوعجل فرجهم اللهم صل علی محمد وال محمدوعجل فرجهم… بیشتر »
 6 نظر

باهم وبرای هم

04 اردیبهشت 1400 توسط سربازی از تبار سادات
#به قلم خودم باه بیشتر »
 نظر دهید »

شما برای شهدا چه کردید؟

26 بهمن 1399 توسط سربازی از تبار سادات
#به_قلم_خودم #نقد شمابرای شهدا چه کردید؟ قاب عکس منبت کاری شده ی علی را در دستانش محکم گرفته بود واز خاطرات دوران کودکی پسرش حرف می زد. لرزش دستان پر از چین وچروکش،اشک های حلقه شده در چشمان پشت عینکش،صدای بغض آلودش،نگاه های پر از حسرتش به قاب مربعی چوبی… بیشتر »
 1 نظر

قرارملاقات

03 بهمن 1399 توسط سربازی از تبار سادات
#به_قلم_خودم قرار ملاقات باهمان وقار همیشگی روبه روی آیینه ی مربعی گچ کاری شده ی روی دیوار ایستاد. دکمه های پیراهن سفیدش را یکی پس از دیگری بست. از کنار آینه شانه ی آبی رنگش را برداشت وموهای خرمایی رنگش را به سمت راست صورت گردش شانه کرد. نگاهش به عطر… بیشتر »
 6 نظر

خلوتگاه مادر

01 بهمن 1399 توسط سربازی از تبار سادات
  #به_قلم_خودم به آرامی دستگیره در چوبی قدیمی را چندبار بالاو پایین کرد ،دستانش می لرزید ،نمی توانست در را باز کند،انگار زبانه در گیر بود،با چند ضربه ی دست در باز شد. صدای قیژ قیژ در گوش خراش بود ونیاز به روغن کاری داشت. در نیمه باز بود که فضا پر شد… بیشتر »
 10 نظر

مادر

16 دی 1399 توسط سربازی از تبار سادات
#به_قلم_خودم همینطور که اروم دستاشو روی صورتم حرکت میداد پینه های دستش کاملا حس میشد.با اینکه دستاش زبر شده بودند برای من از پر قو نرم تر بودند.یک لحظه نوازش صورتم با دستاشو به یک دنیا راحتی وخوشی نمیدادم. انگار خجالت می کشیدم مستقیم به چشماش نگاه کنم… بیشتر »
 3 نظر

مادردختری(به قلم خودم)

01 دی 1399 توسط سربازی از تبار سادات
#به_قلم_خودم به بچه های گروه مدرسه قول داده بودم این هفته با یه موضوع به روز برم سراغشون. دنبال مطالب وایده های ناب بودم.خیلی جستجو کردم.سرم وچشمام درد میکردن. گوشی را روی زمین پرت کردم وشروع کردم غُرغُر کردن چرا خونه ها به هم ریخته است؟ وااای باز اینا… بیشتر »
 8 نظر
  • 1
  • 2
  • 3
خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

جستجو

وبلاگ های من

  • سربازی از تبار سادات

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

موضوعات

  • همه
  • احکام
  • اخبار
  • بصیرتی
  • حدیث وروایت وسخن بزرگان
  • حکایات
  • داستان
  • دست نوشته
  • شهدا
  • عمومی
  • مناسبتی
  • کتاب

رتبه