قرارملاقات
03 بهمن 1399 توسط سربازی از تبار سادات
#به_قلم_خودم
قرار ملاقات
باهمان وقار همیشگی روبه روی آیینه ی مربعی گچ کاری شده ی روی دیوار ایستاد.
دکمه های پیراهن سفیدش را یکی پس از دیگری بست.
از کنار آینه شانه ی آبی رنگش را برداشت وموهای خرمایی رنگش را به سمت راست صورت گردش شانه کرد.
نگاهش به عطر یادگار رفیق شهیدش احمد افتاد،دستش را به سمت عطر برد،دستان خوش ترکیبش را به آن آغشته کرد و محاسن جووگندمی اش را معطر ساخت.
پیراهنش را روی شلوار مشکی کتونی راسته اش انداخت.
لبخند کش آمده ی روی لبان خوش تراشش جلوه گری می کرد،انگار قرار ملاقات مهمی داشت.
از چشمان خمارآلود عسلی اش میشد فهمید که ذوق وشوق عجیبی برای رفتن دارد.
ادامه دارد…