شما برای شهدا چه کردید؟
#به_قلم_خودم
#نقد
شمابرای شهدا چه کردید؟
قاب عکس منبت کاری شده ی علی را در دستانش محکم گرفته بود واز خاطرات دوران کودکی پسرش حرف می زد.
لرزش دستان پر از چین وچروکش،اشک های حلقه شده در چشمان پشت عینکش،صدای بغض آلودش،نگاه های پر از حسرتش به قاب مربعی چوبی کوچک علی جگرم را می سوزاند.
یکی از خبرنگاران از ننه علی پرسید:اگر پسرتان زنده بود باز اجازه رفتن به میدان را به او می دادید؟
هنوز سوالش تمام نشده بودکه ننه علی گفت:مگر پسر من از علی اکبر زینب(علیهاسلام)خوش قد وبالاتر بود؟
جوان خوش قد وبالایم را دادیم و بعد از ده سال دوری وچشم انتظاری یک مشت استخوان تحویل گرفتیم وبخاطر رهبرعزیزمان خم به ابرو نیاوردیم که مبادا آقایمان از ما برنجد.
اگر پسرم صد بار دیگر هم زنده شود جز به این راه رفتن را رضایت نمی دهم.
نفس هایم به شماره افتاده بود،چادرم را روی چشمان اشک آلودم کشیدم و بغضم را فرو بردم تا صدای هق هق گریه هایم را کسی نشنود.
ولی وقتی اشک های پدر علی بر صورتش جاری شد دیگر تحمل نکردم وسکوت مجلس را شکستم.
همه به گریه افتادند.
قطرات اشک یکی پس از دیگری بر گونه های پدر علی جاری میشد.
انگار علی شاهد ماجرا بود وما را می دید.
مادر علی گفت:جگرگوشه ام را در راه اسلام دادم تا شما دخترانم در امنیت در کوچه پس کوچه های شهرتان قدم بزنید بدون آنکه کسی به شما چپ نگاه کند.
شما برای شهدا چه کردید؟