صدای سکوت(بخش آخر، به قلم خودم)
04 تیر 1400 توسط سربازی از تبار سادات
صدای سکوت …منیژه که از پشت در صدای پدرش را می شنید هق هق کنان به داخل اتاق دوید ودر چوبی اتاقش را محکم به هم کوبید. فرنگیس که از حرفهای رضا ناراحت شده بود با عجله از جا بلند شد و به سمت ایوان حرکت کرد،دمپایی های قهوه ای رضا را پوشید و با عصبانیت… بیشتر »