سربازی از تبار سادات

جوانان باید در عرصه فضای مجازی جهادی وارد شوند.
  • خانه 
  • ورود 

بچه های طلاق

05 اسفند 1399 توسط سربازی از تبار سادات

#به_قلم_خودم

بچه های طلاق

مشغول جمع کردن بساط ناهار پهن شده ی در پارک بود که صدای گریه ی کودکی توجهش را جلب کرد.

دخترکی با لباس عروسکی صورتی از تاب پایین افتاده وزانوی پای راستش زخمی شده بود.

مادر لیلا سراسیمه خودش را به دخترش رساند،دستان کشیده وکوچک لیلا را نوازش کرد،لباس هایش را تکاند وصورت دخترک را غرق بوسه کرد.

لپ های سرخ وسفید لیلا گل انداخته بود ،درد پایش را فراموش کرده ومادرش را محکم در آغوش کشیده بود.

نازنین که شاهد ماجرا بود اشک در چشمانش حلقه زد،دامن زرد چین دار پیراهنش را در دستان نحیفش مچاله کردوموهای بلندخرمایی رنگش را از صورت سفید وبچه گانش کنار زد.

اشک هایش را با آستین ژاکت مخملی اش پاک کرد و به نیمکت های سرد پارک تکیه زد.

تمام حرکات ورفتارهای لیلا ومادرش را زیر نظر داشت.چشمانش را بست تا در خیالش خودش را دربغلش مادرش تصور کند.اما تصویری مات ونامفهوم از مادر در ذهنش تداعی میشد.

بستنی قیفی را که مادربزرگ برایش خریده بود را روی با ناراحتی زمین انداخت وبا کفش های کتونی اش لِه کرد.

دوست داشت جای لیلا باشد،حتی حاضر بود پایش خونی شود ولی فرشته ای همچون مادر کنارش باشد ،او را درآغوش بکشد وتمام غم های دنیا را فراموش کند.

نازنین در خیالش،کنار پدر،مادر نداشته اش تاب بازی می کرد،در پارک قدم می زد،از مغازه دوچرخه می خرید و سیب زمینی سرخ کرده می خورد.

نگاه های پر از بغض نازنین ،اشک های مادربزرگ را هم‌جاری کرد.

نازنین بچه ی طلاق بود.با اینکه هر هفته پدرو مادرش را می دید ولی هیچوقت احساس خوشبختی نکرد.

او دوست داشت پدرومادرش را همیشه در کنارهم ببیند.می خواست دردهایش را مادرش التیام ببخشد ولی افسوس که ۵سال پیش پدرومادرش بدون توجه به نیازهای فرزندشان از همدیگر جدا شده بودند.

 

 

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 10 نظر

آراي كاربران براي اين مطلب
5 ستاره:
 
(9)
4 ستاره:
 
(0)
3 ستاره:
 
(0)
2 ستاره:
 
(0)
1 ستاره:
 
(0)
9 رأی
ميانگين آراي اين مطلب:
5.0 stars
(5.0)

کلیدواژه ها: بچه بچه طلاق طلاق

موضوعات: دست نوشته لینک ثابت

نظر از: نردبانی تا بهشت [عضو] 
  • یاس کبود۱۴
5 stars

چه غم انگیز بود داستانت

1399/12/05 @ 10:18
پاسخ از: سربازی از تبار سادات [عضو] 
  • سربازی از تبار سادات
5 stars

داستان زندگی بعضی ادمها خیلی غم انگیزه

1399/12/07 @ 07:34
نظر از: راحیل [عضو] 
  • رزق کریم (مسائل اقتصادی)
  • پازل زیبای اندیشه دینی

سلام واحترام
به امید توفیقات روز افزون برای شما

1399/12/05 @ 11:40
پاسخ از: سربازی از تبار سادات [عضو] 
  • سربازی از تبار سادات
5 stars

ممنون راحیل عزیز

1399/12/07 @ 07:34
نظر از: یا کاشف الکروب [عضو] 
  • ضحی (شهیدمحمودرضابیضائی)
5 stars

با سلام و احترام. تشکر از مطلب شما. کاش پدر و مادرها به خود آیند و تنهایی میوه های باغ زندگیشان را بنگرند.

1399/12/05 @ 13:20
پاسخ از: سربازی از تبار سادات [عضو] 
  • سربازی از تبار سادات
5 stars

انشالله
ممنون از حضورتون

1399/12/07 @ 07:35
نظر از: مهنا [بازدید کننده] 
  • https://mohana93.kowsarblog.ir>
مهنا
5 stars

خیلی تلخ و دردناکه

1399/12/05 @ 16:04
پاسخ از: سربازی از تبار سادات [عضو] 
  • سربازی از تبار سادات
5 stars

ما می نویسیم ومی خونیم
ولی اونا با این شرایط زندگی می کنند

1399/12/07 @ 07:36
نظر از: ... [عضو]
...
5 stars

سلام. جالب نوشته بودید.

1399/12/05 @ 22:09
پاسخ از: سربازی از تبار سادات [عضو] 
  • سربازی از تبار سادات
5 stars

ممنونم دوست خوبم

1399/12/07 @ 07:36


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

جستجو

وبلاگ های من

  • سربازی از تبار سادات

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

موضوعات

  • همه
  • احکام
  • اخبار
  • بصیرتی
  • حدیث وروایت وسخن بزرگان
  • حکایات
  • داستان
  • دست نوشته
  • شهدا
  • عمومی
  • مناسبتی
  • کتاب

رتبه