سربازی از تبار سادات

جوانان باید در عرصه فضای مجازی جهادی وارد شوند.
  • خانه 
  • ورود 

لذت بخشش

08 مرداد 1399 توسط سربازی از تبار سادات

#به قلم خودم

شده اخر شبا یه دفعه توی عالم خواب وبیداری یادت به اتفاقات افتاده در طول روز بیفته؟؟؟

خندیدنا.خوشحالیا.گریه ها.دلشکستنا…..

با فکر کردن به بعضی هاشون بی دلیل خنده روی لبت نقش میبنده،با یاد آوری برخیشون اشکی ناخواسته گوشه ی چشمت لونه میکنه.میگی تا کی بشه تلافیشو سر مقصرش در بیارم.کاشکی جوابشو درست درمون داده بودم

باخودت میگی فردا قوی تر از امروز همه چیزو شروع میکنم یا میگی حالا بزار فردا بشه ببینم چیکارش میکنم.نمیزارم تلخی های امروز تکرار بشه.یه جوری جوابشو میدم که تا عمر داره یادش نره وهزار تا نقشه ی دیگه میکشی

راستی اینقد که به فکر تلافی کردن بعضی چیزا هستیم به فکر بخشیدنم هستیم؟

شده یه بار با خودمون بگیم بخاطر خدا بخشیدمش ودیگه بهش فکر نکنیم؟

به اینم فکر کردیم ما که اینقدر کینه به دل میگیریم چطوری رومون میشه دستامونو سمت آسمون ببریم واز خدا بخوایم مارو ببخشه؟

هر کی ندونه خودمون میدونیم چیکاره ایم که؟خودمون میدونیم کوله بارمون خالی خالیه!بهتر از هرکی میدونیم روسیاه درگاه الهی هستیم!

شده به این جمله فکر کنیم ببخش تا خدا ببخشه

شده به توّاب  بودن و وهّاب بودن خدا فکر کنیم.

ما که اشرف مخلوقاتش هستیم یه ذره رنگ وبوی خدایی هم داریم؟

یا همه ی وجودمون پر شده از کینه وکدورت؟قلبمون زنگار گرفته؟

بیاید آخر شب امشب رو به آسمون وایسیم

ستاره های چشمک زن حضرت دوست را ببینیم و دستامونو ببریم سمتشون وبا تمام وجود نفس عمیق بکشیم واز اعماق وجودمون بگیم خدایا فقط  بخاطر تو بخشیدم.

بعدچشمامونو ببندیم وبا قلبی آکنده از بخشندگی ومهر ومحبت شب را به صبح برسونیم تا وقت قرارمون راس ساعت اذان صبح ملائکه را چشم انتظار نذاریم

احساس خیلی خوبیه امتحان کن.

خداجونم.مهربونم.بخشیدم تو هم منو ببخش

بخشیدم_تو _هم_ببخش

 6 نظر

آتیش زیر خاکستر

06 مرداد 1399 توسط سربازی از تبار سادات

#به قلم خودم


دلت از زمین وزمان که میگیره میزنی بیرون
میری به دل کوه ودشت
یه جایی که جز جیک جیک گنجشک وشرشر اب وخش خش برگ، صدای دیگه ای را نشنوی
چوبهای کوچیکو جمع میکنی وهمشونو روی هم‌میریزی وکبریت میزنی
آتیش که روشن میشه زل میزنی به سوختن وجزغاله شدن خرده چوبها
با یه چوب دستی نسبتا کج وکوله آتیش پاره ها را هی زیر ورو میکنی
همه دق ودلی هاتو سر اون زغال های بیچاره خالی میکنی
پرنده ی خیال تا ناکجا اباد به پرواز در میاد
به خودت که میای میبینی آتیش خاموش شده وتو موندی ویه مشت آتیش زیر خاکستر
درست شبیه حال خود آدم،آتیش زیر خاکستر
شبیه زمانیکه دلت پر شده از یه عالمه حرفای نگفته ای که در زمان خودشون گفته نشدن
بی خیال این حرفها
پس حالا که از وقتشون گذشته چه بهتر که دیگه اصلا بیان نشن
بشن همون آتیش زیر خاکستر
فقط تنها تفاوتش اینه که نباید هیچوقت گُر بگیرن،باید حواسم باشه جرقه ای بهشون نرسه اونوقته که دیگه هر چی که نزدیکش باشه را میسوزونه وراهی برای برگشتشون نمیمونه 
باید همیشه همون زیر خاکسترها جا خوش کنن تا اوناهم یه روزی خاکستر سرد بشن…

هرچیزی تاوان داره

تاوان به موقع نگفتن خیلی چیزها هم میشه خاکستر سرد

 8 نظر

اولین باری که قلم به دست گرفتم

05 مرداد 1399 توسط سربازی از تبار سادات

#به قلم خودم

امروز برای اولین بار به خودم جرات دادم تراوشات ذهنیمو به روی برگه بیارم

چقدر حس زیباییه

آدم نمیدونه از کجا ،چطوری ،با چه کلمه ای شروع کنه ولی وقتی شروع کرد نمیدونه چطوری تمومش کنهدلش میخواد مدام بنویسه وخط بزنه ودوباره از نو

درسته اولین نوشته خیلی درهم برهم میشه ولی یه روزنه ی امیدی برای ادم میشه که  شایدمنم بتونم بنویسم 

اما اولین  دست نوشته ی امروز من:

با تمام شور وشعفی که داشتم خیابون ها را یکی پس از دیگری پشت سرم گذاشتم تا راس ساعت ۱۴به کلاس نویسندگی خلاق برسم

وارد سالن شدم ،نفسم به شماره افتاده بود ،از فرط گرما  مثل بستنی وارفته شده بودم،همه حواسم به این بود که کجا یه قطره اب پیدا کنم که فقط لب تشنه از دنیا نرم.خوشبختانه آشپزخونه سمت راست سالن داشت چشمک میزد.جسم خسته وکوفته ی خودمو سمت آشپزخونه کشیدم و با آب خنک دست وصورتمو شستم ویه بشکه آب خوردم.اصلا نمیفهمیدم این آب ها کجای معده ی من جا میشن.

بعد از اینکه دلی از عزا درآوردم یواش یواش سمت کلاس رفتم …..

این داستان نیمه تمام من ادامه دارد.

با نظراتتون همراهیم کنید.

 

 20 نظر

شب دلتنگی ارباب

06 تیر 1399 توسط سربازی از تبار سادات

با ناله هایِ امشبِ “زهرا” چه میڪُنی؟
وقتی ڪه گفت: بر سرِ نِی ها چه میڪُنی

سرگرمِ روضه هایِ"شبِ جمعه ام” ولی
دل تنگِ “ڪربلا” شدنم را چه میڪُنی؟

بوےبهشٺ_خـدا
بوےحسین_اسٺ_و_بس❤️
شب_زیارتےارباب

 

 2 نظر

دلتنگی

04 تیر 1399 توسط سربازی از تبار سادات

#دلنوشتہ

دلم #تنگ شده ست…
برای آوینی!
برای #چمران!
برای علم الهدی!
برای #خرازی،تورجی.افشار
برای ردانی پور
برای جان نثاری ها،کفعمی ها،ترک ها
برای هاشمی!،کاظمی
برای ابراهیم هادی!
برای #صیاد،
دلم تنگ شده ست برای #باقری…
وکجایی سردار دلها #حاج قاسم
برای کاوه و همت!
برای #دیالمه!
برای کاظمی!
دلم تنگ شده ست برای برونسی…

شجاعت مصطفوی…
غیرت #علوی ، بصیرت #فاطمی…
اخلاص، پشتکار، صفا، محبت…
#عشق، ایثار و ایمان…
#آوینی و #کاوه …
حججی،همدانی وسلیمانی عزیز…….

رفقا!
کجایید؟!
که ببینید ما، اینجا…
هر روز و هر ساعت…
تیر خلاصیِ #شیطان؛ نصیبمان می‌شود…
و ما در #راه ماندگانِ مسیرِ خداییم…


#شهید_سید_مرتضی_آوینی:
راه کاروان #عشق از میان تاریخ می گذرد؛
و هر کس در هر زمره که می‌خواهد ما را بشناسد!
داستان #کربلا را بخواند؛
اگر چه خواندن داستان را سودی نیست!
اگر #دل کربلایی نباشد…

ودلم تنگ گمنامی زهرای اطهر است

#گمنامی راارزوست.
بدجوری دلم تنگ شده،نگاهی ارزوست

یاد همه شان گرامی

(گمنام)


#الّلهُمَّ‌صَلِّ‌عَلَی‌مُحَمَّدٍوَآلِ‌مُحَمَّدٍ وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ

 

 4 نظر

یاد امام زمان(عج)

31 خرداد 1399 توسط سربازی از تبار سادات


یاایهاالعزیز

چه کسی گفته فقط یاد شوی در جمعه؟

گر که یادت نکنم لیـل و نَـهار، عیبِ من است

السلام علیک یا اباصالح المهدی

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

 نظر دهید »

پناه بی پناهان

29 خرداد 1399 توسط سربازی از تبار سادات


?"پنــاه بی پناهـــان”

✍آیت‌الله فِهری زنجانی می‌گویند: در مشهد، آیت ‌الله بهجت را دیدار کردم
پرسیدم: یادتان هست پنجاه و پنج سال قبل، نجف با هم در مدرسۀ سید بودیم؟
دوست بودیم، اگرچه هم ‌درس نبودیم.
شما پرواز کردید و ما را جا گذاشتید.
ما که سید بودیم. چه می‌شد دست ما را هم می‌گرفتید؟
? اکنون که مهمان شما هستم، تا عنایت خاصی از امام رضا علیه‌السلام برای من نگویید، از اینجا نمی‌روم، ایشان سرشان را پایین انداختند، بعد از لحظاتی سر را بالا آوردند و گفتند: یک‌بار که به حرم مشرّف شدم، حضرت مرا به داخل روضه نزد خودشان بردند؛ ده مطلب فرمودند.

?یکی این بود: مگر می‌شود، مگرمی‌شود، مگر ممکن است کسی به ما پناه آورد و ما او را پناه ندهیم؟

 نظر دهید »

سلام امام زمانم

29 خرداد 1399 توسط سربازی از تبار سادات


❤️ #سلام_امام_زمانم❤️
? #سلام_آقای_من?
? #سلام_پدر_مهربانم?

به دنبال تو میگردم نمی یابم نشانت را

بگو باید کجا جویم مدار کهکشانت را

تمام جاده را رفتم غباری از سواری نیست

بیابان تا بیابان جسته ام، در نشانت را

 نظر دهید »

دعوت نامه

28 خرداد 1399 توسط سربازی از تبار سادات


بچه ها جان سلام
مخلصم. عصرتون بخیر?

همیشه کار جهادی و خدمت به انقلاب و… ، رفتن به سوریه و لبنان و یمن و مناطق محروم و این چیزا نیست.

حتی همیشه رفتن به هیئت و گلزار شهدا و دیدار با خانواده شهید و خدمت به معلولین و جانبازان و … هم نیست.

گاهی باید بشینی و با خودت یکبار برای همیشه سنگاتو وا کنی و بدونی چند چندی؟ حداکثر و خونه پُرش کارت فعالی بسیج و گردان بهت بدهند تکلیفت به جا آوردی یا باید تصمیم بزرگتر بگیری؟!

بچه ها این روزا وضعیت حوزه و علما و اسلام و موسسات تحقیقاتی و … جوری شده که حقیقتا به حضور بچه های پای کار انقلاب و عشق علم و تشنه معارف و علمدار بصیرت از هر روز بیشتر احساس میشه. بذارین سر بسته رد بشم و بازش نکنم اما حضور بچه های بااستعداد ‌و ریز بین و باهوش که هم انقلابی باشند و هم بتونیم برای ده سال و بیست سال آینده انقلاب روی اونا حساب کنیم، حضرت عباسی واجبه و به فرمایش مراجع محترم، واجب عینی هست.

بذارین اینجوری بگم؛ امسال با کمال تأسف حضور داوطلبان تحصیل در حوزه های علمیه (اعم از برادران و خواهران) خیلی جذاب و پر شور گزارش نشده. این مسئله اگر باب بشه و به همین روند پیش بره، آینده خوبی نخواهیم داشت. حتی حال خوبی هم نخواهیم داشت.

اما از طرف دیگه میبینیم که بعضی بیوت مسئله دار و گروه های خاص، اصلا بچه به دنیا میارن که آخوند بشه و فورا عمامه مشکی پیغمبر بذارن سرش و بشه کارشناس فلان شبکه خارجی و ماهواره ای!

بچه ها اوضاع خوب نیست. شاید این حرفی که زدم برام مسئله ایجاد کنه اما قربونت برم من که با تو تعارف ندارم. کلا ما با هم تعارف نداریم. داره درس و بحث و کرسی علم و علمایی و مرجعیت و موسسات طویل و عریض حوزوی و … کمرنگ میشه. این خیلی خطرناکه.

لطفا سنگر را خالی نکنید. که اگر خدایی نکرده خالی شد و جای من و توی بچه انقلابی، دیگران علم دین و امام حسین و حوزه های علمیه را به دوش کشیدند، در مسیر آینده انقلاب هم دست خواهند برد و اصل مسیر انقلاب منحرف خواهد شد.

پس لطفاً با خانواده صحبت کنید

با دو سه نفر اهل علم و مشتی مشورت کن

درسته حوزه مدینه فاضله نیست و بالاخره مسائلی هم ممکنه در اون دیده بشه اما اینا دلیل خالی گذاشتن سنگر دین نیست و پیش خدا مسئولیم.

? اینجانب #محمد_رضا_حدادپور_جهرمی شهادت میدم که اگر هفتاد بار بمیرم و زنده بشم، بازم میام حوزه علمیه و طلبه و آخوند میشم و عاشق اینم که وسط فتنه ها و کوران حوادث روزگار، به جای آتش زدن قرآن و حوزه های علمیه و محراب و مسجد و منبر امام حسین، قلب و سینه منو آتش بزنن. ولی خط و خال به اسماء مقدس نیفته. نه تنها از این مسائل و بی‌مهری های روزگار نمی‌ترسیم، بلکه ما را زاییده و به دنیا آوردند برای اینکه نام و نان و جان را فدای دین و انقلاب کنیم.

#لطفا_نشر_حداکثری

#دعوت_به_طلبه_شدن
#طلبه_شدن_مساوی_است_با_یاری_امام_عصر

#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه

 نظر دهید »

گمشده ی این روزها

26 خرداد 1399 توسط سربازی از تبار سادات

? روزهای اول قرنطینه پشت سر هم خبر بد می‌شنیدیم، کمی که گذشت فهمیدیم تکه‌ای از دنیا گم شده است و برای همین معادلات جهان بهم خورده.

? هر روز منتظر شنیدن خبری خوش بودیم؛ کشف واکسن یا دارویی معجزه آسا، پایین آمدن آمار تلفات یا ریشه کن شدن بیماری. هر شب با امید اینکه «فردا بالاخره دانشمندی پیدا می‌شود که این جنگ جهانی را تمام کند» می‌خوابیدیم و باز فردا گوش به زنگ اخبار بودیم و کانال‌ها و پیج‌ها و شبکه ها را جستجو می‌کردیم.

❓ خودمانیم، آیا همین قدر منتظر خبر آمدن امام زمان هم بودیم؟ خودمان بهتر می‌دانیم که نبودیم.

انگار فراموش کرده‌ایم که کدام تکه از پازل جهان گم شده و بیخودی تکه‌های ناقص پازل را نگاه می‌کنیم. حتی کسی نیست دستمان را بگیرد و ببرد سر وقت تکه‌ی اصلی.

? آری! بیشتر از هزار سال است که دنیا وضعیت طبیعی ندارد؛ بلای دنیای ما، نه ویروس است، نه آتش‌سوزی و نه زلزله و نه آشوب؛

? تمام بدبختی ما اینجاست که فراموش کرده‌ایم: گمشده این روزهای دنیا، مهدی موعود است.

#دلنوشته_مهدوی

 نظر دهید »
  • 1
  • 2
  • 3
  • ...
  • 4
  • ...
  • 5
  • 6
  • 7
  • 8
  • 9
تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

جستجو

وبلاگ های من

  • سربازی از تبار سادات

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

موضوعات

  • همه
  • احکام
  • اخبار
  • بصیرتی
  • حدیث وروایت وسخن بزرگان
  • حکایات
  • داستان
  • دست نوشته
  • شهدا
  • عمومی
  • مناسبتی
  • کتاب

رتبه