پناه بی پناهان
29 خرداد 1399 توسط سربازی از تبار سادات
?"پنــاه بی پناهـــان”
✍آیتالله فِهری زنجانی میگویند: در مشهد، آیت الله بهجت را دیدار کردم
پرسیدم: یادتان هست پنجاه و پنج سال قبل، نجف با هم در مدرسۀ سید بودیم؟
دوست بودیم، اگرچه هم درس نبودیم.
شما پرواز کردید و ما را جا گذاشتید.
ما که سید بودیم. چه میشد دست ما را هم میگرفتید؟
? اکنون که مهمان شما هستم، تا عنایت خاصی از امام رضا علیهالسلام برای من نگویید، از اینجا نمیروم، ایشان سرشان را پایین انداختند، بعد از لحظاتی سر را بالا آوردند و گفتند: یکبار که به حرم مشرّف شدم، حضرت مرا به داخل روضه نزد خودشان بردند؛ ده مطلب فرمودند.
?یکی این بود: مگر میشود، مگرمیشود، مگر ممکن است کسی به ما پناه آورد و ما او را پناه ندهیم؟