هجران
25 شهریور 1400 توسط سربازی از تبار سادات
#به_افق_اربعین
#به_قلم_خودم
با تمام وجودم چسبیدم به آن اتوبوسی که زائران کربلا را باخود حمل می کرد.
آنقدر اشک ریختم که چشمان جز سیاهی چیزی نمی دید.
صورتم گُر گرفته و صدایم گرفته ام بود.
با اینکه نه سال بیشتر نداشتم ولی شوقی عجیبی برای رفتن داشتم.
ده سالی از این اتفاق می گذرد و هنوز داغ کربلا بر دلم هست.
نمی دانم تا کی سهم من از کربلا ، چسبیدن به ماشین زائران است؟؟؟