دل شکسته(به قلم خودم)
#به_افق_اربعین
#به_قلم_خودم
تمام خستگی های عالم روی دوشم و تمام غم ها روی دلم سنگینی می کرد.
بی اختیار صورتم غرق اشک شد.از هر مژه ام ده ها قطره ی اشک بر روی گونه های استخوانی ام جاری میشد.
قلبم تیر می کشید.انگار مشت آهنین بر سرم می کوفتند و موهایم را می کشیدند.
انگشت هایم را در دل هم جا دادم و محکم مشت کردم.
زبانم در دهان نمی چرخید تا جوابم را بدهم.
فقط تا مغز استخوانم می سوخت.
هیچوقت آن نگاه پر از کینه و زبان سرخش را وقتی که به من گفت : این آقایی که تو اینقدر از او صحبت می کنی کی قرار است جواب تو را بدهد؟اصلا کی قرار است تو را به بین الحرمینش راه بدهد،فراموش نمی کنم.
مثل همیشه سکوت کردم.
تنها ملجا درمان من همان امامزاده ی همیشگی بود که وقتای تنهایی به او پناه می بردم و آنقدراشک می ریختم تا آرام بگیرم.
گاهی سکوت می کنم نه برای اینکه جوابی نداشته باشم.
سکوت می کنم تا….
شده براتون اتفاقی بیفته کسی بهتون حرفی بزنه که هزار تا جواب داشته باشید ولی نتونید به زبون بیارید؟؟