راستی تو برای مادرت چه کرده ای؟؟
#به_قلم_خودم
دم دمای صبح بود.سراسیمه از خواب بیدارشدم دست ورونشسته لباسهامو پوشیدم وکتاب هامو جمع وجور کردم.دستی به سر وصورتم کشیدم واروم در را باز کردم که بیدار نشه.همین که به دستگیره ی در اشاره کردم با صدای نحیفش وبی رمقش صدام کرد.مامان جان صبحانه خوردی؟پالتو پوشیدی؟ناهارتو بردی؟چاییتو خوردی وهزار تا سوال مادرانه ی دیگر.
برگشتم محکم بغلش کردم، دست وصورتشو بوسیدم وگفتم بله خانوم خانوما.فرشته مهربون حواسم به خودم هست.تو هم قرصاتو بخور.تا من نیومدم بیرون نری.هوا خیلی سرده وزمین یخ زده.همین جا زیر کرسی استراحت کن به جای منم یه کم بخواب.لبخندی زدوگفت خانم معلم دیگه امری فرمایشی نداری
لبخند که زد چین وچروک های صورت قشنگش بیشتر نمایان شد.پیش خودم گفتم مادرم جوونیشو زیباییشو شوروشوقشو برای من خرج کرده.من در قبالش چیکار کردم؟؟ناخواسته چشمام پر اشک شد.با دستاش چشمامو نوازش داد وگفت چیشد مادر؟
ادامه دارد….