لحظاتی با مونس تنهایی ها(به قلم خودم)
ادامه دست نوشته قبلی…
با همون بغض همیشگی باهاش حرف میزنم .اشکهایم امان نمیدهند.بدون نوبت روی گونه های صورتم میلغزند.
قران کوچک صورتی ام را در دست میگیرم .چشمهایم رامی بندم وعقلم به قلبم فرمان آرامش می دهد.نفس عمیقی می کشم ویک صفحه از قرآن را باز می کنم.چشمهای اشک آلودم را باز می کنم .آیه 28 سوره مبارکه رعد: الا بذرالله تطمئن القلوب.
انگار بدنم یخ زده است.توان ندارم حتی دستم را تکان بدهم.موهای تنم سیخ شده است.یه حسی به ادم دست میده که در توان واژه ها نمیگنجه تا بتونم بیانش کنم.
به زبون خودم شروع میکنم قربون صدقه ی خدا رفتن.یا انیس من لا انیس له.
قربونت برم خدا.آخه تو چقدر مهربونی.مونس تنهایی هام.رفیقی که هیچوقت تنهام نذاشتی.برات کم گذاشتم ولی بازم دستمو گرفتی هر بار محکمتر از بار قبل.
شاید براتون بچه گانه به نظر بیاد ولی به عقیده ی من من یک بار فقط یک بار هم شده توی عمرتون این کار را تجربه کنید.بعد می بینید دلتون چطوری آروم میگیره.منو میفهمید.
آرزو میکنم بهترین اتفاقات را در زندگیتون تجربه کنید وحال خوبتون را برام بنویسید.