قرار بود همه جا باهم باشیم(تقدیم به شهدای سلامت)
#به_قلم_خودم
خوب یادمه نیمه های شب بود.سکوت حاکم برخانه بیداد میکرد.احساس خفگی میکردم.بغض راه نفسمو بسته بود.بی اختیار اشک ها یکی پس از دیگری بر گونه هایم می لغزیدند.میخواستم فریاد بزنم ولی نمیتونستم.دلتنگی امانمو بریده بود.
چقدر سخته ادم از دلتنگی خفه بشه.امیدوارم هیچوقت به این درد مبتلا نشید.
پاشدم یه لیوان آب خوردم .در را آروم باز کردم رفتم توی حیاط .مهتاب بود.قرص ماه کامل بود وستاره ها دور ماه حلقه زده بود.به اونا حسودیم شد.گفتم خوش به حال ستاره ها که اینقدر خوشحالند.خوش به حالشون اینقدر به هم نزدیکند.
به جای لذت بردن از اون همه زیبایی های آسمان با صدای بلند شروع کردم گریه کردن
دلم میخواست پیشم باشه ،مثل همیشه سرمو بزاره روی شونه هاش وبگه نبینم غمتو خانومی
خانوم من چشه؟حیف چشمای تو نیست که خیس بشه.
ولی نبوددقیقا یکسال از رفتنش میگذره ولی برای من انگار سالهاست دیگه کسی را ندارم.سالهاست که دارم به سختی نفس میکشم.
اولین باری که توی بیمارسشتان دیدمش پشت لباس پرستاریش نوشته بود دعا کنید شهید بشم0روزی که فهمید از یکی از بیماراش کرونا گرفته به مادرش گفته بود اگه یه روزی توی این راه شهید شدم به فاطمه بگو توراخدا غصه نخوری ها .من همیشه پیشتم.
ولی قرارمون این نبود.
قرار بود همه جا باهم باشیم.قرار بود نزاره چرخ روزگار برخلاف خواسته های من بچرخه.
ولی دنیا هم طاقت دیدن خوشبختی ما را نداشت.
خدایا منو تنها نزار