نذر مادر(به قلم خودم)
#به_افق_اربعین
#به_قلم_خودم
با صدای شکسته شدن چیزی از خواب پریدم.گیج و منگ بودم.سراسیمه به سمت اتاقش دویدم.انگار در قفل شده بود.هرچه دستگیره ی آهنی در چوبی اتاقش را بالا و پایین می کردم زبانه ی قفل در تکان نمی خورد.باپای راستم محکم بر لبه ی پوسته پوسته شده ی در قهوه ای رنگ کوبیدم تا باز شد.
خودش را به زور به لبه ی تخت فلزی آبی رنگش رسانده بود و لیوان آبخوری شیشه ای را از روی میز عسلی کنار تختش به پایین انداخته بود.
خودم را با عجله به او رساندم.زیر بغل هایش را گرفتم تا بلند شود و بنشیند.
همین که بلندش کردم شروع کرد به گریه کردن.
با دستمال سفید گلدوزی شده ی کنار بالشت مخمل قرمز رنگش اشک هایش را از روی گونه های استخوانی اش پاک کردم.
روسری سیاه منجق دوزی شده اش را مرتب کردم و بوسه ای بر دستان پر چین و چروکش زدم و خرده شیشه های ریخته شده بر روی قالی خشتی دست بافت را جاروکردم.
کنارش نشستم و سرم را روی شانه های نحیف ولاغرش گذاشتم.
با چشمان گود افتاده ی پشت عینک های ذره بینی اش به رادیوی قدیمی داخل طاقچه اشاره کرد.
رادیو را برایش اوردم و موج همیشگی معارف را برایش تنظیم کردم.
زیارت اربعین را می خواند.السلام علی ولی الله و حبیبه،السلام علی خلیل الله و نجیبه …
همین که اسم امام حسین علیه السلام فضا را معطر کرد ،مادرم ارام ارام زیر لب با خودش نجوایی کرد و اشک هایش سرایز شد.
گوشم را به لبهای خشکیده و ترک خورده اش چسباندم تا صدایش را بشنوم.
((امروز اربعینه و من جاموندم.
آرزوی زیارت دوباره ی حرمت را به دلم نزار حسین.
درسته گناهکارم و روسیاه اما هنوز به عشق تو زنده ام آقا.
دستمو بگیر تا دوباره بلند شم و راهی حرمت شم.
نذر مادرت حضرت زهرا علیها سلام ۱۴هزار صلوات میفرستم تا دوباره بین الحرمترا ببینم و اونجا زیارت عاشورا بخونم))
درسته ۶ ماه بعد از اون نذر مادرم کربلایی شد .
آقاجانم تو را به علی اصغرت قسم منم کربلایی کن.