سربازی از تبار سادات

جوانان باید در عرصه فضای مجازی جهادی وارد شوند.
  • خانه 
  • ورود 

شهید رجایی و باهنر در کلام رهبری

09 شهریور 1400 توسط سربازی از تبار سادات


مقام معظم رهبری درباره ویژگی‌های اخلاقی شهیدان رجایی و باهنر می‌فرماید : «شهید باهنر، مرد بی

تظاهری بود که هیچ کس از ظاهر آرام او نمی‌فهمید در باطن و ذهن و اندیشه موّاج او چه می‌گذرد.

وی یکی از متفکرین و تئوریسین‌ها و ایدئولوگ‌های انقلاب بود. نوشته‌های زیادی داشت و کتاب‌های

زیادی را تنظیم کرده بود….ارتباطات نزدیکی با شهید مطهری و شهید بهشتی داشت و هر دوی اینها،

برای عظمت فکری و قدرت تفکر عملی او ارزش زیادی قائل بودند… نقش شهید رجایی و باهنر در افشا

کردن ماهیت لیبرالی و منافقانه بنی صدر، بسیار برجسته بود. شهید رجایی با صبر خود و متانت و

حوصله عظیم و با قبول دردها و رنج‌های قلبی و غیرقابل افشایی که داشت، توانست، بنی صدر خائن را

افشا و رسوا کند و به زمین بکوبد.

 

 1 نظر

برای دل خودمون بنویسیم

09 شهریور 1400 توسط سربازی از تبار سادات

#به قلم خودم

سلام 

دوباره دست به قلم شدم ،این بار نه از خودم ،بلکه از وبلاگ های رها شده ی شما دوستان قلم می زنم.

داشتم مطالب وبلاگ ها را می خوندم ،چقدر دلنوشته های زیبایی ،چه حرفهای و درد ودل هایی که شاید ما هیچ کجا و پیش هیچ کسی نمی توانیم بزنیم را اینجا راحت بیان می کنیم.

دلنوشته هایی پر از واقعیت که چندین بار خواندمشان.شعرهایی با مضمون های عاشقانه و عارفانه که ادم از خواندنشون سیر نمیشه.

مادرم همیشه می گفت اون چیزی که توی دلته را بریزبیرون ،نزار برات یه عقده بشه.این حرف های نگفته رفته رفته بزرگ و بزرگتر میشن و خدایی نکرده یه

دفعه راه نفس ادمو میگیره.دیدین ادم سرما میخوره همش احساس می کنه یه چیزی توی گلوشه نمیزاره یه اب خوش از گلوی ادم پایین بره؟

خوش به حال اون دوستانی که نمیزارن هیچ حرفی توی دلشون بمونه.نمیزارن حرف زدن براشون بشه حسرت…

شاید چون همدیگر را نمی شناسیم بهتر میتونیم حرف دلمون را بیان کنیم.

بیاید یه تصمیم بگیریم.

اگه نمیتونیم حرفامونو به همدیگه بزنیم پس حداقل اینجا برای همدیگه بنویسیمشون.

برای دل خودمون بنویسیم.مهم نباشه که چندتا بازدید کننده داره .فقط بنویسیم.

 6 نظر

خدایا شکرت

09 شهریور 1400 توسط سربازی از تبار سادات

 1 نظر

سلام علی آل یاسین

08 شهریور 1400 توسط سربازی از تبار سادات

 1 نظر

اللهم عجل لولیک الفرج

08 شهریور 1400 توسط سربازی از تبار سادات

آقا بیا به خاطر باران ظهور کن
ما را از این هوای سراسیمه دور کن
وقتی برای بدرقه ی عشق می روی
از کوچه های خسته ی ما هم عبور کن

بِسْمِ اللّهِ الْرَّحْمنِ الْرَّحیمْ

اِلهى عَظُمَ الْبَلاَّءُ وَبَرِحَ الْخَفاَّءُ وَانْكَشَفَ الْغِطاَّءُ وَانْقَطَعَ الرَّجاَّءُ

وَضاقَتِ الاْرْضُ وَمُنِعَتِ السَّماَّءُ واَنْتَ الْمُسْتَعانُ وَاِلَیْكَ

الْمُشْتَكى وَعَلَیْكَ الْمُعَوَّلُ فِى الشِّدَّةِ وَالرَّخاَّءِ اَللّهُمَّ صَلِّ عَلى

مُحَمَّدٍ وَ الِ مُحَمَّدٍ اُولِى الاْمْرِ الَّذینَ فَرَضْتَ عَلَیْنا طاعَتَهُمْ

وَعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُمْ فَفَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلا قَریباً كَلَمْحِ

الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ یا مُحَمَّدُ یا عَلِىُّ یا عَلِىُّ یا مُحَمَّدُ اِكْفِیانى

فَاِنَّكُما كافِیانِ وَانْصُرانى فَاِنَّكُما ناصِرانِ یا مَوْلانا یا صاحِبَ

الزَّمانِ الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ اَدْرِكْنى اَدْرِكْنى اَدْرِكْنى السّاعَةَ

السّاعَةَ السّاعَةَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَلَ یا اَرْحَمَ الرّاحِمینَ بِحَقِّ

مُحَمَّدٍ وَآلِهِ الطّاهِرینَ

✿ بهترین و کوتاه ترین دعا ✿
« اَللّهُمَّ عَجِّل لِوَلیِّکَ الفَرَج»

 1 نظر

یا صاحب الزمان

08 شهریور 1400 توسط سربازی از تبار سادات

هیئاتـــ تمام شدند

 

همه رفتنـــد…و تو هنــوز ،

 

یڪ گوشه نشسته ‌اى و فقط گریه مى ڪنى…

 

آجرڪ الله‌یاصاحب‌الزمان

 نظر دهید »

هديه آيت ا... العظمي گلپايگاني

07 شهریور 1400 توسط سربازی از تبار سادات

هديه آيت ا… العظمي گلپايگاني


يکي از ذاکرين و خادمين کريمه اهلبيت (ع) نقل مي کرد: وضعيت مالي ام خوب نبود و دو هزار تومان به کسي بدهکار بودم. در حرم مطهر در مسجد بالاسر ، دو رکعت نماز خواندم و به زبان ساده حاجتم را عرض کردم و گفتم: بي بي جان ! من بدهکارم و به طرفم گفته ام فردا پولش را مي دهم . تو خودت مي داني . ساعت پنج بعد از ظهر بود که حضرت آيت ا… العظمي گلپايگاني (ره) به حرم مشرف شدند . وقتي که آقا به من نگاه کردند، احساس کردم اشتباهي از من سر زده که به حالت غضبناکي به من نگريستند. خيلي نگران شدم . با خودم فکر کردم ، ولي به نتيجه اي نرسيدم. تا اينکه آيت ا… گلپايگاني از حرم بازگشتند . هنگامي که کفش هاي ايشان را تحويل دادم ، چند قدمي رفتند و دوباره بازگشتند . رو به من کردند و گفتند : اسمت چيست ؟ گفتم : عليرضا خادم ! فرمايشي داشتيد ؟ فرمودند: بيا جلو ! مي خواهم صورتت را ببوسم . من خم شدم که دست ايشان را ببوسم، ايشان عباي خود را طوري روي سر من انداخت که هر دو در زير عبا قرار گرفتيم. بعد آيه اي طولاني در گوش من خواندند که ازخاطرم رفت . فرمودند : جيب لباست را نشان بده ! گفتم: کار خاصي داريد ؟ فرمود : کار دارم ! وقتي نشان دادم ، مبلغ قابل توجهي در جيبم گذاشتند و رفتند . مسؤولين آستانه از من سؤال کردند : آيت ا… گلپايگاني در گوش شما چه گفتند ؟ گفتم : آيه اي در گوش من خواندند که در گوش هيچ خادمي خوانده نشده است. وقتي دست در جيبم کردم ، ديدم مبلغ دو هزار تومان يعني همان مبلغي که از خانم فاطمه معصومه (ع) خواسته بودم ، در جيبم قرار داده شده است.

 نظر دهید »

ماجراي کفش مرد پاکستاني

07 شهریور 1400 توسط سربازی از تبار سادات

ماجراي کفش مرد پاکستاني


آقاي علي مرداني يکي از خادمين کفشدار نقل مي کرد : در کفشداري شماره 3 مشغول کار بودم ، جواني آمد و گفت : شماره کفشم را گم کرده ام ، بعد از اينکه نشاني کفش را داد ، به او گفتم : برو دفتر کفشداري نامه بگير ، تا کفشت را بدهم. رفت و نامه اي آورد که کفشش را بگيرد ، اما به او گفتم : برو شايد شماره کفشت را پيدا کني . رفت و مجدداً برگشت ، در نهايت کفش ها را به او دادم . اندازه پايش بود ، پوشيد و رفت . ساعتي گذشت ، شخصي که تبعه پاکستان بود ، مراجعه کرد و شماره کفش را داد. وقتي شماره را نگاه کردم ، متوجه شدم همان کفشي است که به آن جوان تحويل داده ام . جريان را به ايشان گفتم ، ولي قانع نشد و گفت : قيمت کفش من هشت هزار تومان است . يا بايد پول کفشم را بدهي يا کفشم را پيدا کني . يک جفت دمپايي به او دادم و گفتم : شما برويد ، اگر کفشتان پيدا نشد ، پولش را به شما مي دهم . جريان را به مسؤولين کفشداري اطلاع دادم . آنها با آنکه نامه داده بودند که اگر کفشها اندازه پاي آن جوان بود و نشاني دقيق داد ، تحويلش دهم ، مسؤوليت آن را عهده دار نشدند و گفتند : خودت بايد خسارت آن را بپردازي . حقوق ماهيانه من شش هزار تومان بود و اگر مي خواستم پول کفش را بپردازم بايستي مبلغ دو هزار تومان ديگر قرض مي کردم . دلم شکست و خيلي گريه کردم . نزد ضريح مطهر رفتم و عرض کردم : بي بي جان ! خدا را خوش مي آيد که من ، هم خدمت کنم ، هم در اثر بي توجهي مسؤولين ديگر خسارت بدهم ، بدون اينکه تقصيري از من سرزده باشد . فرداي آن روز ، به هر حال به هر زحمتي بود ، مبلغ هشت هزار تومان تهيه کردم و کار در کفشداري را شروع کردم . قدري بعد ، جواني که کفشها را از من تحويل گرفته بود ، آمد کفشهايش را در حالي که داخل يک پلاستيک مشکي ، محکم بسته بود ، به من تحويل داد و شماره گرفت و به حرم داخل شد . وقتي نگاه کردم ، متوجه شدم کفشهاي آن مرد پاکستاني است. چند دقيقه بعد ، جوان مراجعه کرد ، شماره اش را گرفتم ، ولي کفش او را تحويل ندادم . هر چه سر و صدا و پرخاش کرد ، توجه نکردم . مسؤولين دفتر کفشداري آمدند و و قتي متوجه جريان شدند ، جوان را دستگير کردند و کفشهاي زائر پاکستاني ، صحيح و سالم به او برگردانده شد .

 

 نظر دهید »

کرامات ایت الله مرعشی نجفی

07 شهریور 1400 توسط سربازی از تبار سادات

آیت‌الله سید شهاب‌الدین مرعشی نجفی فرمودند: برای خود من سؤال بود که این کرامات از کجا آمده است؟ در عالمی وجود مقدّس حضرت حجت(عج) را دیدم، به من فرمودند: آقا شهاب! در وجود تو به اندازه ارزنی بخل وجود ندارد.
آیت‌الله روح‌الله قرهی مدیر حوزه علمیه امام مهدی(عج) واقع در منطقه حکیمیه تهران، در جلسه درس اخلاق خود بیان کرد :
یک نکته بسیار مهم برای کراماتی که اولیاء خدا دارند این است که بخیل نیستند. استاد عظیم‌الشّأنمان حضرت آیت‌الله العظمی مرعشی نجفی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) یک نکته‌ای را بیان فرمودند که خیلی مشهور است. چون خودشان با لسان مبارک خودشان گفتند و ثبت و ضبط هم شده است.
فرمودند: بنده در ایّام جوانی وضع مالی بدی داشتم. موقع ازدواج دخترم بود امّا وضع مالی بنده خیلی ناجور بود و نمی‌توانستم برای دخترم ولو جهیزیّه بسیار محقّری تهیّه کنم - بالاخره انسان یک آبروی اولیّه را می‌خواهد - چاره نداشتم جز این که محضر کریمه اهل‌بیت حضرت فاطمه معصومه(صلوات اللّه و سلامه علیها) بروم.
خودشان فرمودند: خیلی به من فشار آمده بود و دیگر وضعم بسیار تنگ شده بود. البته از جهاتی بسیار هم تحمّل کرده بودم امّا دیگر وضع بسیار بسیار سخت شده بود. وقتی جلوی ضریح مطهّره آن بانوی مکرّمه رفتم، اشک می-ریختم و با یک حالت عتابی گفتم - که بعد هم پشیمان شدم چرا این‌طور گفتم - : ای سیّده ما! چرا نسبت به امر زندگی من هیچ عملی را انجام نمی‌دهید؟! خودم هیچ امّا خدای متعال دخترانی را به من مرحمت کرده، حالا من بدون مال، بدون وضعیّت خوب، می‌خواهم دخترم را شوهر بدهم، چه کنم؟! بنا نیست دست ما را رها کنید!
فرمودند: فقط از باب شکایت رفتم، دیگر زیارتنامه و … نخواندم، مدام اشک می‌ریختم و با همان وضع بیرون آمدم. وقتی به منزل آمدم، یک حالت نشوه‌ای به من دست داد و دیگر خوابم رفت. در همان حالی که داشتم، شنیدم کسی درب منزل را می‌زند، رفتم در را باز کردم، شخصی را دیدم که پشت در ایستاده و وقتی من را دید، بیان کرد: سیّده تو را می‌طلبد!
من هم با عجله به حرم رفتم، وقتی به صحن شریف حضرت معصومه(علیها الصلوة و السّلام) رسیدم، دیدم که مثل همیشه نیست و برعکس چند کنیز هستند که مشغول تمیز کردن ایوان طلا هستند. سبب را پرسیدم، گفتند: سیّده الآن تشریف می‌آورند.
ایشان فرمودند: بعد از مدّتی حضرت فاطمه معصومه(صلوات اللّه و سلامه علیها) در حالی که بسیار نحیف و لاغر و رنگ پریده و در شکل و شمایل مادرم حضرت فاطمه زهرا(صلوات اللّه و سلامه علیها) بودند، وارد شدند. چون من پیش از آن، جدّه‌ام، بی‌بی دو عالم را سه بار در خواب دیده بودم و می‌دانستم که شکل و شمایل مبارک بانو چگونه است و هر سه بار هم با همان ترکیب و همان حالات ایشان را دیده بودم. برای همین فهمیدم که ایشان عمّه‌ام حضرت معصومه(علیها الصلوة و السّلام) است، رفتم دست ایشان را بوسیدم. به بنده خطاب کردند: ای شهاب! ما چه زمانی به فکر تو نبودیم؟! این چه حرفی است تو می‌زنی و با همین حالت می‌آیی در حرم ما را مورد عتاب قرار می‌دهی و از دست ما شاکی هستی! تو از آن زمانی که به قم وارد شدی، زیر نظر ما و مورد عنایت ما بودی!
خودشان فرمودند: در این حال از خواب بیدار شدم و فهمیدم نسبت به بانوی مکرّمه اسائه ادب کردم، سریع برای عذرخواهی به حرم شریف آن بانوی مکرّمه رفتم و بعد هم در کارم گشایشی صورت گرفت!
این مرد الهی، بالجد شهاب الدّین بود و ابداً ولو به لحظه‌ای حسادت نداشت. ایشان همیشه از امام(اعلی اللّه مقامه الشّریف) حمایت می‌کردند. وقتی بعضی می‌آمدند نفوذ پیدا می‌کردند تا شیطنت کنند، ایشان یادآوری می-کردند: من با امام، هم حجره‌ای و رفیق بودم و الآن هرچه را ایشان بگوید، تبعیّت می‌کنم.
از ایشان سؤال کردند: آقا! شما چطور به بعضی از این کرامات دست پیدا کردید - ایشان وجود مقدّس آقا جان را هم دیده بودند - ؟
فرمودند: برای خود من هم سؤال بود که این کرامات از کجا آمده. در عالمی وجود مقدّس آقاجانمان، حضرت حجّت‌بن‌الحسن‌المهدی(عجّل اللّه تعالی فرجه الشّریف) را دیدم - نفرمودند در چه عالمی - آقاجانمان به من فرمودند: آقا شهاب! در وجود تو به اندازه ارزنی بخل وجود ندارد و خدا هر چه به تو داده است به واسطه این خلق نیکوی توست!
ببینید بخل چه می‌کند و اگر از آن طرف، انسان بری از این صفت رذیله بود، ذوالجلال و الاکرام چه لطف‌هایی به او می‌کند که از اهل کرامات خواهد شد!
اتّفاقاً من یادم هست که وقتی ایشان این ماجرا را تعریف کردند، دو سه نفر از آقایان بزرگوار هم در آن مجلس بودند. خدا علّامه دوانی(اعلی اللّه مقامه الشّریف) را رحمت کند، ایشان هم حضور داشتند و وقتی شنیدند مِن ناحیه الحجّه (روحی له الفداء) این‌طور به ایشان عنایت شده، به شدّت گریه کردند.
عزیز دلم! مردان خدا این‌گونه هستند و پروردگار عالم اگر خیر کسی را بخواهد، او را به سوی ایمان هدایت می-کند، متخلّق به اخلاق الهی می‌کند و بخل را از وجود او بیرون می‌برد؛ طوری که او را ابداً مبتلای به بخل نمی‌کند.

 نظر دهید »

آیت اللّه مرعشی نجفی رحمه الله و شعر شهریار

07 شهریور 1400 توسط سربازی از تبار سادات

آیت اللّه مرعشی نجفی رحمه الله و شعر شهریار


آیت اللّه مرعشی نجفی رحمه الله شبی در خواب، خود را در مسجد کوفه می بیند، در حالی که حضرت علی علیه السلام و جمعی دیگر در آن جا حاضر بودند. طبق دستور حضرت، شعرای اهل بیت علیهم السلام اعم از عرب و فارس را می آورند و امام علیه السلام سراغ شهریار را می گیرند. شهریار هم می آید و شعر «علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را» تا آخر را می خواند. فردای آن روز آیت اللّه مرعشی نجفی از دوستانشان می پرسند: «شهریار شاعر کیست؟» و پس از آگاهی از وجود او در تبریز، او را به قم دعوت می کند. بعد از آمدن شهریار، می بیند که او همان شخصی است که در خواب دیده اند. از او می پرسند: «این شعر علی ای همای رحمت را کی ساخته ای؟» او با تعجّب می پرسد: «شما از کجا خبر دارید؟ من نه این شعر را به کسی داده ام و نه درباره اش با کسی صحبت کرده ام». آیت اللّه مرعشی نجفی رحمه الله خوابشان را برای او تعریف می کنند. وقتی شهریار تاریخ و ساعت سرودن شعر را می گوید، معلوم می شود که هم زمان با ساعتی که شهریار آخرین مصرع شعر خود را تمام کرده، آیت اللّه مرعشی آن خواب را دیده است.

 

شهاب آسمان
طریق او طریق کبریا بود
عیان از چهره اش نور خدا بود
جناب «مرعشی» آن آیت اللّه
که زو باغ شریعت با صفا بود
شهاب آسمان دین و عرفان
به ظلمت، گمرهان را رهنما بود
به بحر بیکران علم و توحید
فروزان گوهری بس پر بها بود
دم جان بخش او همچون مسیحا
دعایش دردمندان را شفا بود
مربی هزاران گل به دامن
گران مایه ادیبی پارسا بود

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 27
  • 28
  • 29
  • ...
  • 30
  • ...
  • 31
  • 32
  • 33
  • ...
  • 34
  • ...
  • 35
  • 36
  • 37
  • ...
  • 160
تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

جستجو

وبلاگ های من

  • سربازی از تبار سادات

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

موضوعات

  • همه
  • احکام
  • اخبار
  • بصیرتی
  • حدیث وروایت وسخن بزرگان
  • حکایات
  • داستان
  • دست نوشته
  • شهدا
  • عمومی
  • مناسبتی
  • کتاب

رتبه