هیچ عمل خالصی گم نمیشود
????﷽??
????
???
??
?
?در درگاه خداوند
هیچ عمل خالصی
گم نمیشود
✍شبی سلطان احساس دلتنگی میکرد و نمیتوانست بخوابد. به رئیس محافظانش گفت: بیا به صورت ناشناس بیرون برویم، و از حال مردم و ملت خبر بگیریم. در هنگام گشت و گذار بودند که مردی را مشاهده کردند روی زمین افتاده و مردم از کنارش رد میشوند و اعتنایی به او نمیکنند. وقتی نزدیکتر شدند مشاهده کردند مرد افتاده فوت کرده و مدتی نیز از مرگ او میگذرد.
از مردمی که بی اعتنا از کنارش رد میشدند پرسیدند: چرا توجهی به این فرد نمیکنید؟ مردم پاسخ دادند: او فردی فاسد و بدکار بود. سلطان به کمک همراهش جنازه را به خانه مرد برده تحویل همسرش داد
همسرش با دیدن جنازه گریه و شیون بسیاری کرد و خطاب به جنازه همسرش گفت: خدا رحمتت کند ای مرد خدا! تو از نیکوکاران بودی. من شهادت میدهم که تو از صالحین هستی
سلطان با تعجب گفت: چطور میگویی که او از مردان خدا است در حالی که مردم چنین و چنان دربارهاش میگویند؟
زن پاسخ داد: بله، من انتظار چنین گفتار و واکنشی از مردم را دارم و ازقضاوت آنان متعجب نیستم. چون شوهرم هر شب به مغازه مشروب فروشی میرفت و هر چقدر میتوانست مشروب میخرید و میآورد خانه و درون دستشویی میریخت و میگفت: «الحمدلله امشب این مقدار از گمراه شدن و فساد مردم کمتر شد؛ پس از آن به یکی از خانههای بدنام میرفت و به صاحب آن پول میداد و میگفت: این در آمد امشبت! امشب درب منزلت را تا صبح ببند و از کسی پذیرایی نکن! پس از آن به منزل برمیگشت و میگفت: الحمدلله امشب به اندازه یک نفر از ارتکاب گناه و گمراه شدن و به فساد کشیده شدن جوانان جلوگیری شد
من همواره او را مذمت میکردم و میگفتم: مردم دربارهات جور دیگری فکر میکنند، و جنازهات روی زمین خواهد ماند و کسی غسل و کفنت هم نخواهد کرد. اما او میگفت: غصه نخور؛ خدا کاری میکند تا برای نماز میت و کفن و دفن من، سلطان و اولیاء و علما حاضر شوند
سلطان که هنوز خود را معرفی نکرده بود به گریه افتاد و گفت: به خدا قسم من سلطان و پادشاه کشور هستم. و فردا صبح به همراه بزرگان برای غسل و کفنش میآییم
صبح روز بعد سلطان به همراه مشایخ و بزرگان مملکت و جمع کثیری از مردم بر جنازه نماز خواندند و او را با احترام فراوان دفن کردند!