زندگی به سبک خودمون
#زندگی به سبک خودمون
گرمای هوا کلافمون کرده بود
دیگه یه شربت آلبالوی تگری هم جوابگو نبود
کولر بیچاره که دیگه از دست ما به صدا دراومده بود
اگه زبونشو میفهمیدم قطعا میگفت ولم کنید دیگه
دست از سر کچل من بردارید
رنگ وروی سفالهام پرید دیگه
پره هام دیگه قیژ قیژ صدا میکنن
همه دروپنجره های بزرگ وکوچیک خونه باز بودند ولی هنوز هُرم گرما را میشد حس کرد
پاشدم فلاکس آب را برداشتمچندتا تیکه یخ انداختم توش و بند وبساط صحرایی را جمع وجور کردم وهمه ی اهل خونه را صدا کردم
دخترگُلیم
آقا پسرم
آقایی خونه
یالا پاشید ببینم
من حوصلم سررفته.
دارم میرم.هرکی میخواد رفیق راهم باشه کلاه آفتابیشو برداره وراه بیفته
دوسه باری ماشینو روشن وخاموش کردم تا از در حیاط بیرون بردمش
یه وقت فکر نکنین که بلد نبودم رانندگی کنما
مشکل از کوچه هست خیلی کج بود
یا شایدم مشکل از ماشینه
اگه خودش پا داشت راحت میرفت بیرون
بالاخره تقصیر هر کی باشه به رانندگی من اصلا ربطی نداره.
نیم ساعتی طول کشید تا رسیدیم به یه جایی که خنکای نسیمش از چند صد متریش به مشام می رسید
به محض رسیدن حصیر زخم وزیلی شده را پهن کردیم وبساط چای آتیشی را مهیا کردیم.
شانس با ما یار بود نم نم بارون هوا را یه شست وشوی حسابی داد
از آسمون آبی وابرهای جسته وگریخته که دیگه نگم براتون
هر چی بگم بازم در حقشون کوتاهی کردم
چند تا بوته ی کوچیک پونه کنار جوی آب چشمک میرند
رفتم سراغشون ودوتاشونم چیدم واوردم تا یه چای پونه ی دِبش درست کنم.
تا من رفتم وبیام همسری همآتیش رو روشن کرد وشروع کرد به خوندن برای من وبچه ها
فضای صحرا پر شده از صدای خوشحالی وجیغ وداد بچه ها
غم وغصه ها وقرض وبدهی ها از یادمون رفت
همه ی حواسمون به این بود که توی اون لحظه زندگی کنیم
بعد از اینکه بی وقفه چای پونه ها را خوردیم
یعنی دقیق بگم داغی چای را توی گلو حس میکردم که رفتیم سراغ پختن یه کته ی آتیشی خوشمزه
منتظر ادامه خاطره ما باشید.
دوست دارتان.
#به قلم خودم