سربازی از تبار سادات

جوانان باید در عرصه فضای مجازی جهادی وارد شوند.
  • خانه 
  • ورود 

دلتنگی

24 خرداد 1399 توسط سربازی از تبار سادات

به نام آفریدگار یاس های سپید و لطیف و سلام بر بهشتیان
در جاده ای به بلندای تاریخ در انتظارت نشستم و تو ای تک سوار مرکب عشق در واهی دیوار دل به سوی توست، در پس کوچه های فراق و غربت زار و پریشان به دنبالت می گردم و عاجزانه ترین نگاه ها را نثارت می کنم ، ببین که ضمیر دلم بی تو کوهی از تنهایی است .

کجایی ای ترنم زیبای بهاری ، ای بهانة بارش ابرها، ای صدای خستة زمین به گوش فلک ، ای بلند سرور، سروستان طاها! چه قدر طولانی است سفرت ، آن روز که برای اولین بار رفتی نمی دانستم سفری چنین طولانی در پیش داری . شاید آن روز خودت هم نمی دانستی .

بیا نگاه کن . اطلسی هایم پژمرده شده اند و شب بوها دیگر باز نمی شوند. چقدر سخت است انتظار، اصلاً انتظار چه واژة غریب و تنهایی است انگار که این واژه را فقط برای تو آ-فریدند.

هوای قفس سرد و زخمی است ، بوی درد را می دهد. بوی شکنجه می دهد. بوی اسارت را می دهد. بوی مرگ را می دهد. قمریان یکی یکی می میرند و لحظة لقایت را با خود دفن می کنند و تو همچنان دوری ، دورتر از دور، زمین چون کویری تشنه است و در نیایش شبانه ، تو را می خواند.

پرستوهای مهاجر در کوچشان تو را می خوانند و قمریان در بند، آواز تو را سر می دهند.

آواز وصالت را، روزها در پی هم می آیند و می روند و عمرها به پایان می رسند.

پس چرا نمی آیی ؟ ای عزیز، ای روشن تر از سپیده ! چرا نمی آیی ؟ ای بهانة دل …

ابری من! من تو را در قفس غنچه تماشا می کنم . در سکوت دل دریایی رود، در هق هق ابر در ناز گل سرخ به هنگام نسیم … .

خدایا! این شب ظلمانی کی تمام می شود و سحر سوار بر مرکب نواز نور از دل می رسد.

بهارا! ای روشن ترین ترانة امید و ای سبزترین آشنای صمیمی !

ای امید امیدواران ! ای شمس عالم افروز که با نقاب غیبت به پشت ابرها پنهانی ، بیا، بیا.

که دیگر زمین به سختی نفس می کشد. صدای ناله ات از دور می آید، کجایی ؟ تو را می بینم . بیا و از خود برایم بگو. از دردی که در دل داری ، ساعت ها برایت از غم ایام شکوه کردم : ناله کردم و گریستم . ساعت ها در مکان بی نام و نشانت پی ات گشتم . چه می شود لحظه ای مهمان دل طوفان زدة من باشی ؟!

بیایی و از داغ های نهان در دل بگویی ، از تاریخ طوفان زدة هستی ، از سر بریدة حق ، از غربت و تنهایی آلاله از یاس کبود، از سینة صد چاک شدة شقایق ، و از شاخة طوبی !

به کدامین آغاز پر کشیدن، از دور که در امواج و تلاطم پی تو می گردم؟!

اما می آیی ، می دانم که می آیی و در جسمی زیبا دلم را چراغانی می کنی و من هم در انتظار آن لحظة سبز به همراه گل سرخ و یاس سپید می مانم . ای معشوق زیبای من در دام بلا گرفتار شوم و سلامی جز گریه و اشکی جز اندوه ندارم، کجاست، روزی که چون غزال های شادان جست و خیز داشتم، اما اکنون کاروان عشق رفت و من جا مانده ام.

ای سبز، آن لحظه ای که نامت را بر زبان می آورم، هرگز تمام نشود و دور باد آن لحظه ای که فراموشت کنم و نفرین بر ساعتی که بی تو بیاسایم و اینک نامه ام را بر چریده ای از اطلسی می نویسم و روی آن تمبری از یاس می چسبانم و با اشک بر روی چمن پست می کنم.

و من از امروز تا فردا و فرداها باز هم هر روز روی جاده های مه گرفته به انتظار خواهم نشست . می دانم که روزی تو می آیی تا آن روز ای سبزترین خاطرة من ، چشمانم را به احترامت نخواهم بست . اینجاست برایم مجالی نمانده است. چشم انتظار تو هستم تا انتها می نویسم، باز هم نامه ای می نویسم.

 

 

hawzah.net

مطلب قبلی
مطلب بعدی
 نظر دهید »

موضوعات: دست نوشته لینک ثابت


فرم در حال بارگذاری ...

فید نظر برای این مطلب

خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

جستجو

وبلاگ های من

  • سربازی از تبار سادات

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

موضوعات

  • همه
  • احکام
  • اخبار
  • بصیرتی
  • حدیث وروایت وسخن بزرگان
  • حکایات
  • داستان
  • دست نوشته
  • شهدا
  • عمومی
  • مناسبتی
  • کتاب

رتبه