سربازی از تبار سادات

جوانان باید در عرصه فضای مجازی جهادی وارد شوند.
  • خانه 
  • ورود 

۷۰شیطان به دست انسان می چسبند

20 تیر 1399 توسط سربازی از تبار سادات


✨﷽

پای منبر :

? #یڪ_داستان_یڪ_پند

❄️✨در ســــــال قــــــحطی، در مســــــجدی
واعظی روی منبر بود و می‌گفت: کسی که بخواهد صدقه بدهد هفتاد شیطان به دستش می‌چسبند و نمی‌گذارند، صدقه بدهد.

?✨مؤمنــــــــی پای منبـــر این ســـــــخنان
را شنید با تعجّب‌ به رفقایش گفت: صدقه دادن که این چیزها را ندارد، اینک من مقداری گندم در خانه دارم، می‌روم و برای فقرا به مسجد خواهم آورد و از جایش حرکت کرد.

❄️✨وقتــــــــــــی که به خــانه رسیـــــــــــد
و زنش از قصدش آگاه شد. شروع به سرزنش او کرد که در این سالِ قحطی، رعایتِ زن و فرزند و خودت را نمی‌کنی؟ شاید قحطی طولانی شد، آن وقت ما از گرسنگی بمیریم و…

?✨خلاصه به قــدری او را وســــــوسه کرد
که آن مرد مؤمن دست خالی به مسجد نزد رفقا برگشت. از او پرسیدند چه شد؟ هفتاد شیطانی که به دستت چسبیدند، را دیدی؟ پاسخ داد: من شیطان‌ها را ندیدم لکن مــادر شیطان را دیدم که نگذاشت.

❄️✨در روایتـی از حضرت علــے(علیه‌السلام)
آمده است زمان انفاق هفتاد هزار شیطان انسان را وسوسه و التماس می‌کنند که چیزی نبخشد.
انسان می‌خواهد در برابر شیاطین مقاومت کند
اما شیطان به زبان زن یا رفیق و… مصلحت‌ بینـی می‌کند و نمی‌گـذارد.

•┈┈••••✾•???•✾•••┈┈

 نظر دهید »

نامه انتقالی

13 تیر 1399 توسط سربازی از تبار سادات

خییلی قشنگه این?


٠•●✿ Ƹ̵̡Ӝ̵̨Ʒ ✿●•٠·˙

سالها پیش سرباز خوزستانی پس از اموزشی موقع تقسیم دید افتاده مشهد
دلگیر و غمگین شد
از طرفی ارادتش به اقا و از طرفی اوضاع بد مالی خانوادش
اولین شبی که مرخصی گرفت با همون لباس سربازی رفت حرم اقا
تا درد دل کنه و دلتنگیش رو به اقا بگه
ساعتها یه گوشه حرم اشک ریخت
وقتی برگشت به کفشداری تا پوتینهاش رو بگیره
دید واکس زده و تمیزن
کفشدار با جذبه با اون هیبت و موهای جوگندمی
وقتی پوتین هاش رو داد نگاهی به چشم سرباز
که هنوز خیس و قرمز از گریه بود کرد
و گفت چی شده سرکار که با لباس سربازی اومدی خدمت اقا
سرباز گفت:من بچه خورستانم
اونجا کمک خرج پدر پیرم و خانواده فقیرمم
هیچکس رو ندارم که انتقالی بگیرم
نمیدونم چکار کنم……….
کفشدار خندید و گفت اقا امام رضا خودش غریبه و غریب نواز
نگران هیچی نباش
دوسه روز بعد نامه انتقالی سرباز به لشکر ٩٢ زرهی اومد
اونم تایم اداری
سرباز شوکه بود
جز اقا و اون کفشدار کسی خبر نداشت ازین موضوع
هرجا و از هرکی پرسید کسی نمیدونست ماجرا رو
سرباز رفت پابوس اقا و برگشت شهرش
ولی نفهمید از کجا و کی کارش رو درست کرده
چند سال بعد داشت مانور ارتش رو میدید
یهو فرمانده نیرو زمینی رو موقع سخنرانی دید
چهرش اشنا بود.اشک تو چشماش حلقه زد
فرمانده حال حاضر نیروی زمینی ارتش جمهوری اسلامی ایران
قدرت اول منطقه امیر سرتیپ احمد پوردستان
مرد با جذبه با موهای. جوگندمی
همون کفشدار حرم اقا بود
که اون زمان فرمانده لشکر ٧٧ خراسان بود
فرمانده لشکری که کفش سربازش رو واکس زده بود
انتقالی اون رو به شهرش داده بود.
ܓ✿ ܓ✿ ܓ✿ ܓ✿

♡ღبا امام رضا هیچ دری بسته نیست
♡ღهیچ گره ای کور نیست
♡ღهیچ دلی بیقرار نیست
♡ღهیچ غمی باقی نمیومنه
♡ღسلام بر امام مهربانی
♡ღغریب طوس السلطان علی بن موسی الرضا علیه السلا

 نظر دهید »

کرامت امام رضا

11 تیر 1399 توسط سربازی از تبار سادات


?کرامت امام رضا علیه السلام

✍دو سه سالی که علی بن موسی الرضا علیه السلام در طوس شخصی به نام ريان بن صل بغدادی ظاهرا هر سال به زيارت ايشان می‌آمد. می‌گويد: سال آخری که به زيارت آمدم، روز آخری که رفتم با امام وداع کنم،
◽️همينطور که می‌رفتم با خودم گفتم: امروز که به محضر امام می‌رسم، از او خواهش کنم آن جامع بلندی که دارد و در آن قرائت‌ها و نمازها داشته است به من هديه کند که وقتی از دنيا می‌روم من را با آن دفن کنند
◽️ چند قدمی پيشتر رفتم، گفتم: يک حاجت ديگری هم از او می‌خواهم، دو تا دختر در بغداد دارم، از او می‌خواهم سی درهم به من کمک کند، من بروم دو انگشتری يا دو النگو بگيرم و به عنوان هديه امام رضا علیه السلام به آنها سوغات بدهم. محضر امام آمد، همين که محضر امام رسيد منقلب شد.
ادامه دارد….

 4 نظر

هیچ عمل خالصی گم نمیشود

11 تیر 1399 توسط سربازی از تبار سادات

????﷽??
????
???
??
?
?در درگاه خداوند
هیچ عمل خالصی
گم نمی‌شود

✍شبی سلطان احساس دلتنگی می‌کرد و نمی‌توانست بخوابد. به رئیس محافظانش گفت: بیا به صورت ناشناس بیرون برویم، و از حال مردم و ملت خبر بگیریم. در هنگام گشت و گذار بودند که مردی را مشاهده کردند روی زمین افتاده و مردم از کنارش رد می‌شوند و اعتنایی به او نمی‌کنند. وقتی نزدیک‌تر شدند مشاهده کردند مرد افتاده فوت کرده و مدتی نیز از مرگ او می‌گذرد‎.
‎از مردمی که بی اعتنا از کنارش رد می‌شدند پرسیدند: چرا توجهی به این فرد نمی‌کنید؟ مردم پاسخ دادند: او فردی فاسد و بدکار بود. سلطان به کمک همراهش جنازه را به خانه مرد برده تحویل همسرش داد
‎همسرش با دیدن جنازه گریه و شیون بسیاری کرد و خطاب به جنازه همسرش گفت: خدا رحمتت کند ای مرد خدا! تو از نیکوکاران بودی. من شهادت می‌دهم که تو از صالحین هستی‎
‎سلطان با تعجب گفت: چطور می‌گویی که او از مردان خدا است در حالی که مردم چنین و چنان درباره‌اش می‌گویند؟‎
‎زن پاسخ داد: بله، من انتظار چنین گفتار و واکنشی از مردم را دارم و ازقضاوت آنان متعجب نیستم. چون شوهرم هر شب به مغازه مشروب فروشی می‌رفت و هر چقدر می‌توانست مشروب می‌خرید و می‌آورد خانه و درون دستشویی می‌ریخت و می‌گفت: «الحمدلله امشب این مقدار از گمراه شدن و فساد مردم کمتر شد؛ پس از آن به یکی از خانه‌های بدنام می‌رفت و به صاحب آن پول می‌داد و می‌گفت: این در آمد امشبت! امشب درب منزلت را تا صبح ببند و از کسی پذیرایی نکن! پس از آن به منزل برمی‌گشت و می‌گفت: الحمدلله امشب به اندازه یک نفر از ارتکاب گناه و گمراه شدن و به فساد کشیده شدن جوانان جلوگیری شد‎
‎من همواره او را مذمت می‌کردم و می‌گفتم: مردم درباره‌ات جور دیگری فکر می‌کنند، و جنازه‌ات روی زمین خواهد ماند و کسی غسل و کفنت هم نخواهد کرد. اما او می‌گفت: غصه نخور؛ خدا کاری می‌کند تا برای نماز میت و کفن و دفن من، سلطان و اولیاء و علما حاضر شوند‎
‎سلطان که هنوز خود را معرفی نکرده بود به گریه افتاد و گفت: به خدا قسم من سلطان و پادشاه کشور هستم. و فردا صبح به همراه بزرگان برای غسل و کفنش می‌آییم
صبح روز بعد سلطان به همراه مشایخ و بزرگان مملکت و جمع کثیری از مردم بر جنازه نماز خواندند و او را با احترام فراوان دفن کردند‎!‎

 

 5 نظر

کشتزار زندگی

30 خرداد 1399 توسط سربازی از تبار سادات

»
#لقمان_حکیم_گوید:

✍?روزی در کنار کشتزاری از گندم
ایستاده بودم خوشه هایی از گندم که از روی تکبرسر برافراشته و خوشه های دیگری که از روی تواضع سر به زیر آورده بودند نظرم را به خود جلب نمودند و هنگامی که آنها را لمس کردم،

?شگفت زده شدم !
خوشه های سر برافراشته را تهی از دانه
و خوشه های سر به زیر را پر از دانه های گندم یافتم با خود گفتم: در کشتزار زندگی نیز چه بسیارند سرهایی که بالا رفته اند اما در حقیقت خالی اند

 2 نظر

از او بگوییم۳

27 خرداد 1399 توسط سربازی از تبار سادات

????
???
??


#از_او_بگوئیم #قسمت3

☀️روز اول مهر بود. داخل ماشین نشسته بودم و منتظر بودم تا مدرسه ی دخترم تعطیل شود. صدای زنگ مدرسه و بعد هیاهوی بچه ها به گوش رسید.
?کمی بعد از آن دخترم با یک شاخه گل سرخ سوار ماشین شد. بهش خسته نباشید گفتم و پرسیدم که گل را مدرسه به عنوان هدیه شروع سال تحصیلی داده است؟
دخترم با هیجان پاسخ داد که نه، یک پدر مهربان این گل را به تمام بچه ها هدیه داده است. با بی تفاوتی شانه هایم را بالا انداختم و ماجرا را فراموش کردم.
ولی این اتفاق بارها و بارها تکرار شد. در هر مناسبتی به خصوص در جشن های مذهبی بچه های کلاس دخترم با یک هدیه کوچک به خانه می آمدند.
?هدیه ای از یک پدر مهربان. اوایل زیاد برایم مهم نبود ولی کم کم برایم به صورت یک معما در آمد که کدام یک از اولیاى بچه های کلاس این کار را انجام می دهد.
پیش خودم فکر کردم که حتما می خواهند خودشان را به عنوان مهربان ترین پدر معرفی کنند.
⁉️دخترم تعریف می کرد که برای بچه های کلاس هم این موضوع به یک معمای مرموز تبدیل شده بود حتی خیلی از بچه ها ادعا می کردند که شاید پدر آن ها این کار را انجام می دهد ولی هنوز هیچ کس نمی دانست آن پدر مهربان کیست.
تقریبا شش ماه از سال می گذشت که تصمیم گرفتم با چند نفر از والدین پیش معلم کلاس برویم و از او سوال کنیم که کدام یک از والدین این کار را انجام می دهد.
مادر یکی از بچه ها معترض بود که با این کار بچه ها از این که پدر و مادرشون بهترین پدر و مادر نیستند ناراحت می شوند.
معلم بچه ها قول داد که در جشن بعدی آن پدر را معرفی کند. هفته ی بعد که روز ولادت یکی از امامان علیه السّلام بود دخترم با هیجان سوار ماشین شد با تعجب دیدم که خیلی خوش حال است انگار که پدر او مهربان ترین پدر بوده است. با خوش حالی توضیح داد که فهمیده اند بهترین پدر چه کسی است!
?? دخترم گفت که بهترین پدر، پدر همه ماست. این هدایا در تمام طول سال از طرف امام زمان عجل الله تعالی فرج الشریف بوده است او که بهترین پدر برای همه ما شیعیان است.
تا خانه پشت فرمان اتومبیل اشک ریختم و خدا را به خاطر داشتن این پدر مهربان شکر کردم و به قشنگی این کار و به ابتکار آن اولیایی که به این سادگی بچه ها را با امام عصرشون آشنا کرده بودن آفرین گفتم.

??أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج??


?? کانال انقلابی #قوی‌_می‌شویم?
?ایتا:
?️@ghavimishavim
┄┅═══✼???✼═══┅

 نظر دهید »

از او بگوییم ۲

27 خرداد 1399 توسط سربازی از تبار سادات

????
???
??

#از_او_بگوئیم #قسمت2

پسر کوچولو وارد بقالی شد و کاغذی به طرف بقال دراز کرد و گفت:مامانم گفته چیزهایی که در این لیست نوشته بهم بدید، این هم پولش.
بقال کاغذ را گرفت و لیست نوشته شده در کاغذ را آماده کرد،لبخندی زد و گفت: چون پسر خوبی هستی و به حرف مامانت گوش می‌دی،می‌تونی یک مشت شکلات به عنوان جایزه برداری!

پسر کوچولو ایستاد و چیزی نگفت.مرد بقال که احساس کرد پسر بچه برای برداشتن شکلات‌ها خجالت می‌کشه گفت: “پسرم!خجالت نکش،بیا جلو خودت شکلات‌هاتو بردار”
پسرک پاسخ داد: “عمو!می‌شه خودتون بهم بدین؟”
بقال با تعجب پرسید:چرا پسرم؟مگه چه فرقی می‌کنه؟
پسرک با خنده‌ای کودکانه گفت:بله فرق می‌کنه!آخه مشت شما از مشت من بزرگتره!

امام صادق علیه السلام در دعایی می‌فرمایند:
یَا مُعْطِیَ الْخَیْرَاتِ!
صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ
وَ أَعْطِنِی مِنْ خَیْرِ الدُّنْیَا وَ الْآخِرَةِ «مَا أَنْتَ أَهْلُه»
ای عطا کننده‌ی خیرها!بر محمد و آل محمد درود و رحمت فرست و به من خیر
دنیا و آخرت را، «آن چنان که شایسته‌ی تو است»،عطا نما!
? کافی، ج 2

داشتم فکر می‌کردم که چه خوب بود، من،تو و همه‌ی شیعیان از امام زمان بخواهیم خودشون برای فرجشون دعا کنند!
آخه دعای صاحب الزمان یه چیز دیگه است!
از مهربونی های پدر مهربانمون برای همه بگیم و همه برای فرج دعا کنیم و ازشون بخوایم برای فرجشون دعا کنند.

??أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج??

ادامه دارد ….


?? کانال انقلابی #قوی‌_می‌شویم?
?ایتا:
?️@ghavimishavim
┄┅═══✼???✼═══┅┄

 نظر دهید »

از او بگوییم

27 خرداد 1399 توسط سربازی از تبار سادات

????
???
??


#از_او_بگوئیم #قسمت1

کسی را می شناسم که همیشه تو جیبش یا کیف پولش سکه های 100 یا 200 تومنی داره،هر بار که برای رفت و آمد از تاکسی استفاده می کنه حتی اگر مسیر کوتاه باشه چند دقیقه قبل از رسیدن به مقصد مبلغ رو به راننده میده و در کنار اون از سکه های 100 یا 200 تومنی هم اضافه میده و متذکر میشه به پدر مهربانی که همیشه و همه جا به فکر شیعیانه و تذکری در باب صدقه گذاشتن روزانه برای سلامتی حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) میده و اون سکه ها رو هم تحت عنوان صدقه استفاده می کنه و به راننده پرداخت می کنه.
چقدر خوبه که از هر فرصتی ولو کم و کوتاه برای یادآوری وجود مقدس پدر مهربانمون به اطرافیان استفاده کنیم.

??أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج??

❌کپی ممنوع

ادامه دارد …..

?? کانال انقلابی قوی می شویم

 نظر دهید »

خاطرات شهید همت

25 خرداد 1399 توسط سربازی از تبار سادات

خ پناهی ناغان:
بسم رب الشهدا و الصدیقین
????????

#خاطرات_شهید_محمد_ابراهیم_همت

قسمت 1⃣

راوی: مادرشهید

پاییز سال 1333بود که با همسرم و جمعی از دوستان، قصد زیارت امام حسین علیه السلام را کردیم و راهی کربلا شدیم. آن موقع ابراهیم را باردار بودم، خیلی ها مرا از این سفر منع می کردند، اما به خدا توکل کردم و به شوق زیارت اباعبدالله علیه السلام راهی کربلا شدم. با اتوبوس تا کرمانشاه آمدیم و از انجا به مرز خسروی رفتیم. راه بسیار سخت و طاقت فرسایی بود،با جاده های خاکی و ماشین های قراضه…
صبح روز بعد، ماموران مرزی عراق اجازه دادند که حرکت کنیم. هوا بسیار گرم بود و راه هم پر از دست انداز. از طرفی گرد وغباری که داخل ماشین میپیچید، کم کم حال مرا دگرگون کرد. تمام روز در راه بودیم و بلاخره پیش از غروب به کربلا رسیدیم. چشمهایم سیاهی میرفت و حالم به کلی بد شده بود.

 

 نظر دهید »

دختر دایی زینب

24 خرداد 1399 توسط سربازی از تبار سادات

#سردار_بی_مرز ?

خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی)?

♦️به روایت

?راه نوزدهم

اسمش آرشیدا بود.

دختر دایی زینب بود.
زینب دختر #شهید_محرابی بود که در دیدار خانواده شهدای مدافع حرم از حاج قاسم دعوت کرده تایک وقتی بیاید خانه شان!

#حاج_قاسم قول داد و در برنامه زیارت مشهد، به خانه شهید محرابی سری زد.

دل دو دختر یتیم را پدرانه شاد کرد وکنارشان حرف ها را شنید و با جملاتی لبخند بر لبشان نشاند‌.

حالا حاج قاسم، عمو قاسم آن ها بود وبرایشان یادگاری می نوشت و می خواست برای #شهادتش دعا کنند!

قبل از آن که از خانه بیرون بیاید، والدین آرشیدا هم یک خواسته ای داشتند ؛اسمی پرمعنا ودلنشین ….

حاج قاسم نگاهی کرد وگفت: زینب!


?اسم ها رسم ها را رقم می زنند اگر صاحب اسم بخواهد.
خوش به حال #حاج_قاسم که رسم های زیادی را در دنیا پایه گذاری کرد؛ رسم های نیکو.

قطع کرد ریشه های غلط را!

رسم سرکشی به خانواده #شهدا ،رسم یتیم نوازی ،رسم محبت پدرانه ورسم نامگذاری شیعه وار…

ورسم قطع ریشه داعش وارها!


یادشهید_حاج_قاسم_سلیمانی باصلوات?

 

 نظر دهید »
  • 1
  • 2
  • 3
خرداد 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
          1 2
3 4 5 6 7 8 9
10 11 12 13 14 15 16
17 18 19 20 21 22 23
24 25 26 27 28 29 30
31            

جستجو

وبلاگ های من

  • سربازی از تبار سادات

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

موضوعات

  • همه
  • احکام
  • اخبار
  • بصیرتی
  • حدیث وروایت وسخن بزرگان
  • حکایات
  • داستان
  • دست نوشته
  • شهدا
  • عمومی
  • مناسبتی
  • کتاب

رتبه