روزمبادا
11 اردیبهشت 1400 توسط سربازی از تبار سادات
#به_قلم_خودم روزمبادا با بی حوصلگی تمام دفترچه ی منو را از روی میز شیشه ای کافه برداشت وبا صدایی غم بار گفت:((خانم جان من که چیزی از گلوم پایین نمیره ولی تو هرچی میخوای سفارش بده)) من که میدانستم علی روی موهای پرکلاغی اش حساسیت ویژه ای دارد،با آب… بیشتر »