مهربانی(به قلم خودم)
28 شهریور 1400 توسط سربازی از تبار سادات
#به-قلم-خودم نیم ساعتی می شد که روی صندلی های اتوبوس بین شهری نشسته بود.مدام با دستمال یزدی اش عرق های روی پیشانی پر از چین و چروکش را پاک می کرد.حوصله اش داشت سر می رفت،عصای چوبی اش را را ارام ارام روی سنگ فرش های خیابان می زد و زیر لب شعری را زمزمه می… بیشتر »