شهید
?هفدهمین سحر رمضان را
میہمان شهید مهدی زین الدین
باشیم?
ڪہ #أَحیاء هستند و رزقشان عندربـــ !
شایداز #برڪتـــ حضورشان
خودِغریبمان رابیابیم…?
──┅═ঊঈ?ঊঈ═┅──
?هفدهمین سحر رمضان را
میہمان شهید مهدی زین الدین
باشیم?
ڪہ #أَحیاء هستند و رزقشان عندربـــ !
شایداز #برڪتـــ حضورشان
خودِغریبمان رابیابیم…?
──┅═ঊঈ?ঊঈ═┅──
نماز شب و سحر خیزی قدری کسل هستم، لطفاً راهنمایی فرمایید؟ ?
? آیت الله العظمی بهجت رضوان الله علیه: کسالت در نماز شب به این رفع می شود که بنا بگذارید هر شبی که موفق (به خواندن آن) نشدید، قضای آن را بجا بیاورید.
? صدای سخن عشق؛ حکمت ها و حکایت های نماز از زبان آیت الله بهجت؛ ص 106
? درخواست یک مادر ایرانی در دانمارک: فرزندم را به من برگردانید
?یک مادر ایرانی که در حال حاضر در دانمارک سکونت دارد، با درج مطلبی در سامانه «فارس من» خواستار مساعدت لازم برای بازگرداندن فرزندش به وی شده است.
?وی در مطلبی نوشته است: اینجانب «حمیده سلامتی» ایرانی ساکن دانمارک دارای اقامت موقت، به مدت دو سال است که دولت دانمارک فرزندم را بیدلیل از من گرفته است. فرزند من دچار مشکلات جسمی و روحی فراوان شده، اما دولت دانمارک حاضر به بازگرداندن فرزندم نیست.
?خانم سلامتی عنوان کرده که از طریق سفارت ایران در کپنهاگ، حقوقبشر اروپا و بسیاری از نهادها پیگیری کرده ولی رسیدگی صورت نگرفته است. در همین راستا خبرنگار فارس در تماس با وی در جریان ماجرا قرارگرفته و پیگیریها از طریق وزارت خارجه نیز در حال انجام است.
? بازنشرکلیه مطالب جهت اطلاع دیگران بدون ذکر منبع مجاز است.
✨﷽✨
#پندانه
✅نگاهمان به خداوند باشد نه زندگی دیگران و قضاوت کردنشان
✍زنی به روحانی مسجد گفت: من نمیخوام در مسجد حضور داشته باشم!روحانی گفت: میتونم بپرسم چرا؟ زن جواب داد: چون یک عده را میبینم که دارند با گوشی صحبت میکنند، عدهای در حال پیامک فرستادن در حین دعا خواندن هستند، بعضیها غیبت میکنند و شایعهپراکنی میکنند، بعضی فقط جسمشان اینجاست، بعضیها خوابند، بعضیها به من خیره شدهاند …روحانی ساکت بود، بعد گفت: میتوانم از شما بخواهم کاری برای من انجام دهید قبل از اینکه تصمیم آخر خود را بگیرید؟ زن گفت: حتما، چه کاری هست؟روحانی گفت: میخواهم لیوان آبی را در دست بگیرید و دو مرتبه دور مسجد بگردید و نگذارید هیچ آبی از آن بیرون بریزد.
زن گفت: بله میتوانم! زن لیوان را گرفت و دو بار دور مسجد راه رفت، برگشت و گفت: انجام دادم!روحانی پرسید: کسی را دیدی که با گوشی در حال حرف زدن باشد؟ کسی را دیدی که غیبت کند؟ کسی را دیدی که فکرش جای دیگر باشد؟ کسی را دیدی که خوابیده باشد؟زن گفت: نمیتوانستم چیزی ببینم چون همه حواس من به لیوان آب بود تا چیزی از آن بیرون نریزد …
روحانی گفت: وقتی به مسجد میآیید باید همه حواس و تمرکزتان به «خدا» باشد.
برای همین است که حضرت محمد فرمود: «مرا پیروی کنید» و نگفت که مسلمانان را دنبال کنید!نگذارید رابطه شما با خدا به رابطه بقیه با خدا ربط پیدا کند. بگذارید این رابطه با چگونگی تمرکزتان بر خدا مشخص شود.
✍امام حسن مجتبی (ع)
قلب زنگار می گیرد
و با صلوات
این زنگار کنار می رود
و دل صیقلی می شود ..
?وسائل الشیعه، ج۴، ص۱۲۱۶
#به_قلم_خودم
روزمبادا
با بی حوصلگی تمام دفترچه ی منو را از روی میز شیشه ای کافه برداشت وبا صدایی غم بار گفت:((خانم جان من که چیزی از گلوم پایین نمیره ولی تو هرچی میخوای سفارش بده))
من که میدانستم علی روی موهای پرکلاغی اش حساسیت ویژه ای دارد،با آب معدنی روی میز دستم راخیس کرده وبا انگشت اشاره ی دست راستم موهایش را به هم ریختم وبا عشوه ای زنانه گفتم اگر همسرجان چیزی میل نفرمایند من هم چیزی سفارش نمی دهم .
لبخند ملیحی روی صورت کشیده اش نقش بست وگفت:(امان از دست تو بانو.چقدر خوبه که تورا دارم.توی تمام لحظات سختی وخوشی کنارم بودی.ولی زهرا جان فکر پرداخت اجاره ی این ماه مغازه ذهنمو خیلی مشغول کرده)
بین حرفش پریدم وگفتم مگه تو همیشه نمی گفتی خدا روزی رسونه؟
خودتم حرفای خودتو قبول نداری.از تو بعیده علی آقا.
اگه قول بدی همسری خوبی باشی یه خبر خوش بهت میدم.
علی که بی صبرانه منتظر بود گفت:
+باشه خانوم قول میدم دیگه جوراب هامو روی مبل نندازم
++ اره خوبه ولی در ضمن باید شام هم درست کنی.
+چشم.بگو دیگه نصف عمر شدم
++باشه حالا یه کم صبر کن تا فکرامو بکنم.
به صورت بریده بریده گفتم من پول دارم
+یعنی چی پول دارم؟راست میگی؟چقدر؟ازکجا اوردی؟
++ایست کن آقا.چه خبرته؟یکی یکی
منو دست کم گرفتی؟به قول مادرم من یک خانم آینده نگر هستم.
من یه حساب پس انداز دارم که پول های اضافه از خرج هر ماه زندگیمان را به آن واریز می کردم.
بهت چیزی نگفتم تا یه روز مبادایی بتونم غافلگیرت کنم.
فردا هم روز مباداست.انشالله بدون حرف پیش فردا میریم بانک واجاره این ماه را پرداخت می کنیم.
چشمان علی از خوشحالی برق می زد.نگاهش را از من می دزدید تا متوجه اشک های حلقه زده در چشمان خمارش نشوم.
من هم خودم را به ندیدن زدم و گفتم:خب حضرت عشق حالا اجازه میدید یه چیزی سفارش بدیم بخوریم یا هنوز میخوای غمبرک بزنی؟
صدای خنده ما در فضا پیچید.
عکس نوشته خودم
.طراحی خودم