لحظاتی با مونس تنهایی ها(به قلم خودم)
30 آذر 1399 توسط سربازی از تبار سادات
ادامه دست نوشته قبلی… با همون بغض همیشگی باهاش حرف میزنم .اشکهایم امان نمیدهند.بدون نوبت روی گونه های صورتم میلغزند. قران کوچک صورتی ام را در دست میگیرم .چشمهایم رامی بندم وعقلم به قلبم فرمان آرامش می دهد.نفس عمیقی می کشم ویک صفحه از قرآن را باز… بیشتر »