سربازی از تبار سادات

جوانان باید در عرصه فضای مجازی جهادی وارد شوند.
  • خانه 
  • ورود 

روایت مشهور غلط

31 تیر 1399 توسط سربازی از تبار سادات

#روایات_مشهور_غلط 
✍️ احسان عبادی

❇️ یکی از داستان هایی که بارها شنیده اید و حتی سخنرانانی مشهور آن را نقل کرده اند این داستان است که:

فرعون در لحظه غرق شدن ، حضرت موسی را صدا زد و کمک خواست، موسی نبی (ع) کمکش نکرد و او غرق شد
بعد خدا به حضرت موسی وحی فرستاد که چرا کمکش نکردی؟
اگر او از من کمک می خواست ، حتما کمکش می کردم !!!!

? این روایت را سخنرانان نقل می کنند تا مهربانی خدا را اثبات کنند !!! اما متوجه نیسند که کاری اشتباه می کنند!

1️⃣ اولا این روایت در کتاب عیون اخبارالرضا آمده است ، ج 1 ص 59 ، اما چرا سخنرانان محترم قسمت اول روایت را ذکر نمی کنند؟
در ابتدا راوی از امام رضا (ع) علت غرق را سوال می کند و امام علتی قرآنی برای این کار می گوید

آیه 90 الی 91 سوره یونس که در این آیات خدای متعال می گوید:

? چون هنگام غرق فرعون فرا رسید گفت: اینک من ایمان آوردم که حقّا جز آن کسی که بنی اسرائیل به او ایمان دارند خدایی در عالم نیست و من هم از مسلمانان و اهل تسلیم فرمان او هستم.
اکنون باید ایمان بیاوری؟ در صورتی که از این پیش عمری به (کفر و) نافرمانی زیستی و از مردم ظالم بدکار بودی. ?

2️⃣ پس همان طور که می بینید صراحت آیه قرآن دارد می گوید اتفاقا فرعون توبه کرد، و از خود خدا هم درخواست توبه کرد !!!
اما باز هم خدا توبه اش را قبول نکرد.
چرا؟

دلیلش را علامه مجلسی در بحارالانوار بعد آوردن این روایت می گوید
ایشان می گوید چون توبه دم مرگ و آن وقتی که انسان عذاب را مشاهده کرده ، دیگر فایده ای ندارد و این با آیات و روایات متعدد منطبق است و جور در می آید

3️⃣ فقط در آخر روایت امام رضا (ع) می فرمایند که دلیل دیگر هم داشته و آن هم همان حرف معروف که از موسی (ع) کمک خواست و…

اما این قسمت روایت کاملا تناقض با آیه قرآن و همچنین روایات توسل دارد.

4️⃣ می شود برای اثبات مهربانی خدا ، به روایات دیگر هم استناد کرد! نه این قسمت روایت که دارد توسل را هم زیر سوال می برد !

نه روایتی که مخالف صریح آیه قرآن است و قطعا روایتی که با آیه قرآن تناقض داشته باشد ، قابل قبول نمی باشد ، هر چند در ابتدای روایت امام رضا (ع) دلیل اصلی را گفتند که همان آیه قرآن بود و علامه مجلسی هم همان را پذیرفته

✍️ احسان عبادی / مدرس مهدویت و پژوهشگر علوم حدیث و تاریخ

 

 2 نظر

برای من گریه نکنید

31 تیر 1399 توسط سربازی از تبار سادات

? #شهیدمحمدحسین‌مومنی?

خدایا تو را به زینب(س) قسم می‌دهم که ما را از فیض شهادت محروم نفرما.
پدر و مادرم از شما می‌خواهم که بعد از شهادت من برای من گریه نکنید
بلکه به مظلومیت سالار شهیدان آقا اباعبدالله الحسین(ع) فکر کنید و گریه کنید..
?
دوستان و آشنایان یک لحظه از فرهنگ جهاد و شهادت و امر به معروف و نهی از منکر غافل نباشید که اگر خون شهدای کربلا و پیام زینب(س) نبود، امروز اسلام و قرآن در عالم پیشرفت نمی‌کرد.
?
عزیزان من باور کنید که شهادت از عسل شیرین تر است اگر در بطن کلمه شهادت بروید متوجه خواهید شد که چقدر کشته شدن در راه خدا شیرین است.


❤️

 2 نظر

مدارا

31 تیر 1399 توسط سربازی از تبار سادات

?دعوت به دین با #اخلاق_نیکو…( #مدارا)

? بكربن صالح نقل می کند:
به #امام_جواد(ع) نامه ای نوشتم:
✍پدرم ناصبى (دشمن علی ع) و خبيث است و از او بسيار سختى ديده ام. فدايت شوم! براى من دعا كن و بفرما چه كنم، آيا رسوايش كنم يا با او مدارا کنم؟

? امام جواد(ع) در جواب نوشتند:
ان شاء الله پیوسته براى شما دعا می كنم،
مدارا کردن، بهتر از افشاگرى است.
پس از هر سختى، آسانى است. صبر كن.
خدا تو را در ولايت كسى كه در ولايتش هستى ثابت قدم فرمايد.
من و شما در امانت خداوند هستيم خدايى كه امانتهاى خويش را ضايع نمی كند.
?بكربن صالح گويد:
با پدرم مدارا کردم و پس از مدتی، پدرم اصلاح شد.

?شیخ مفید، امالی، ص۱۹۱

 

 6 نظر

شهادت

30 تیر 1399 توسط سربازی از تبار سادات

 2 نظر

شهادت امام جواد

30 تیر 1399 توسط سربازی از تبار سادات


❖
در سوگ “جواد"?
آسمان می گرید?
در ماتم آن
سرو جوان می گرید

ای شیعه ز دیده
اشک خونبار ببار چون
حضرت صاحب الزمان می گرید

شهادت مظلومانه ?
امام جواد(ع) تسلیت باد?

 

 نظر دهید »

دا

29 تیر 1399 توسط سربازی از تبار سادات

? کتاب #دا


دا، خاطرات سیده زهرا حسینی از جنگ تحمیلی و اوضاع خرمشهر در روزهای آغازین جنگ است. دختری هفده ساله که با شروع جنگ در روز اول مهر سال پنجاه و نه زندگی اش دگرگون می شود. روایتی باورپذیر، با فضاسازی بی نظیر، به گونه ای که خواننده خودش را در خیابان های شهر خرمشهر می بیند و البته حافظه فوق العاده خانم حسینی. آن چیزی که احترام و تحسین خواننده را برمی انگیزد این است که راوی داستان کارهایی را انجام می دهد که دیگران از انجامش سر باز می زنند و شاید آن کارها را کوچک و خوار می شمرند. او برای کمک و خدمت، قبرستان را انتخاب می کند. غسل و کفن و دفن شهدای جنگ. روز اول دچار ضعف و غش می شود اما…

 نظر دهید »

جاذبه نماز

29 تیر 1399 توسط سربازی از تبار سادات

 

?نماز اول وقت را از دست نمی‌دهم

✍«محمد» به صورت عجیبی به نماز وقت علاقه داشت. یکی از دوستان وی که یک روحانی بود، می‌گفت که وقتی از تمرین نظامی برمی‌گشتیم به «محمد» گفتم که اول سلاح خود را تحویل دهیم و سپس برای خواندن نماز برویم.
◽️اما «محمد» گفته بود که «نه، من نماز اول وقت را از دست نمی‌دهم». دوستش می‌گفت که پنج دقیقه هم طول نکشید که من رفتم سلاح خود را تحویل دادم و برگشتم. اما «محمد» نماز اول وقت خود را خواند.
◽️همین پنج دقیقه «محمد» را به شهادت نزدیک کرد. اما من از کاروان شهدا جا ماندم.

|شهید مدافع حرم محمد آژند|

 نظر دهید »

مسلمان را تحویل بگیر

29 تیر 1399 توسط سربازی از تبار سادات

?تحویل نگیری
تحویل نمی‌گیرند?

✨پيامبر اکرم صلوات الله علیه فرمودند: مسلمان مثل گل است و ديگران از آن استفاده می‌کنند، مسلمان مثل خار نيست که ديگران را آزار بدهد. بسياری از بی‌توفيقی‌ها در نماز و دعا و قرآن خواندن بخاطر سوء اخلاق‌ها ونيش زدن‌هاست.
?شخصی شبی ميهمان سيد بن طاوس شد. سيد ايشان را خيلی تحويل نگرفت، البته به او بی ادبی نکرد. وقتی ايشان برای نماز شب بلند شد، ديد که برای خواندن نماز شب حال ندارد. هنگام صبح ميهمان گفت: من را تحويل نگرفتيد ، آنها هم تو را تحويل نگرفتند.

 نظر دهید »

سنگ وگنج

29 تیر 1399 توسط سربازی از تبار سادات


#پندانه

✅مادر شوهر بعد از اتمام ماه عسل با تبسم به عروسش گفت : تو توانستی در عرض سی روز پسرم را ملتزم به خواندن نمازهایش کنی؛ کاری که من طی سی سال در انجام آن تلاش کردم و موفق نشدم ! و اشک در چشمانش جمع شد … عروس جواب داد : مادر داستان سنگ و گنج را شنیده ای ؟ می گویند سنگ بزرگی راه رفت و آمد مردم را سد کرده بود، مردی تصمیم گرفت آن را بشکند و از سر راه بردارد، با پتکی سنگین نود و نه ضربه به پیکر سنگ وارد کرد و خسته شد. مردی از راه رسید و گفت : تو خسته شده ای، بگذار من کمکت کنم …

?مرد دوم تنها صدمین ضربه را وارد کرد و سنگ بزرگ شکست، اما ناگهان چیزی که انتظارش را نداشتند توجه هر دو را جلب کرد. طلای زیادی زیر سنگ بود ! مرد دوم که فقط یک ضربه زده بود گفت : من پیدایش کردم، کار من بود، پس مال من است! مرد گفت : چه می گویی من نود و نه ضربه زدم دیگر چیزی نمانده بود که تو آمدی ! مشاجره بالا گرفت و بالاخره دعوای خویش را نزد قاضی بردند و ماجرا را برای قاضی تعریف کردند. مرد اول گفت : باید مقداری از طلا را به من بدهد ، زیرا که من نود و نه ضربه زدم و سپس خسته شدم. و دومی گفت : همه ی طلا مال من است، خودم ضربه زدم و سنگ را شکستم.

?قاضی گفت : مرد اول نود و نه جزء آن طلا از آن اوست، و تو که یک ضربه زدی یک جزء آن از آن توست. اگر او نود ونه ضربه را نمیزد، ضربه صدم نمی توانست به تنهایی سنگ را بشکند.و تو مادر جان سی سال در گوش فرزند خواندی که نماز بخواند بدون خستگی … و اکنون من فقط ضربه آخر را زدم ! چه عروس خوش بیان و خوبی ، که نگذاشت مادر در خود بشکند و حق را تمام و کمال به صاحب حق داد. و نگفت : بله مادر من چنینم و چنانم، تو نتوانستی و من توانستم …این گونه مادر نیز خوشحال شد که تلاشش بی ثمر نبوده است . اخلاق اصیل و زیبا از انسان اصیل و با اخلاق سرچشمه می گیرد. جای بسی تفکر و تأمل دارد، کسانی که تلاش دیگران را حق خود می دانند کم نیستند اما خداوند از مثقال ذره ها سوال خواهد كرد.

 

 6 نظر

خاطره شهید سلیمانی و راننده‌تاکسی

28 تیر 1399 توسط سربازی از تبار سادات


? خاطره شهید سلیمانی و راننده‌تاکسی

✍در خاطره ای جالب که خود شهید سلیمانی مطرح کرده بودند وی گفته بود: یک بار از ماموریتی بر می‌گشتم و منتظر نماندم تا ماشین برایم بفرستند پس از یکی از راننده‌های تاکسی فرودگاه خواستم من را به جایی که می‌خواهم ببرد. سوار تاکسی شدم در میان راه راننده جوان گهگاهی به من نگاه می‌کرد اما ساکت بود اما انگار می‌خواست چیزی بگوید آن وقت من از راننده سوال کردم آیا من شبیه یکی از آشنایان شما هستم؟

راننده برای بار دوم به من نگاه کرد و از من پرسید آیا شما یکی از نزدیکان سردار سلیمانی هستی؟ آیا رابطه یا نسبتی مثلا برادر یا پسر خاله اش هستی؟ به او گفتم من سردار سلیمانی هستم. راننده جوان خندید و گفت با من شوخی می‌کنی؟ سردار سلیمانی خندید و گفت: نه شوخی نمی‌کنم من خودم سردار سلیمانی هستم. راننده گفت: به خدا  قسم بخور و من قسم خوردم که؛ به خدا من سردار سلیمانی هستم. راننده ساکت شد و چیزی به من نمی‌گفت پس از او سوال کردم چرا ساکتی؟ دوباره چیزی به من نگفت. از او سوال کردم با سختی و گرانی زندگی و مشکلات دیگر چطور سر می‌کنی؟ راننده جوان به من نگاه کرد طوری که در نگاهش حرف و کلامی بود و به من گفت اگر تو خود سردار سلیمانی هستی پس من هیچ مشکلی ندارم.

شهید سلیمانی این قصه را مطرح کرده بود و گفته بود؛ اگر مسئولین به درد و رنج مردم توجه کنند و اهتمام بورزند مردم هم با آنها همکاری می‌کنند و ملت ما بهترین سرشت و ذات را دارند و فهیم هستند و  مسائل و امور را به خوبی درک می کنند.

 

 4 نظر
  • 1
  • ...
  • 83
  • 84
  • 85
  • ...
  • 86
  • ...
  • 87
  • 88
  • 89
  • ...
  • 90
  • ...
  • 91
  • 92
  • 93
  • ...
  • 160
شهریور 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
1 2 3 4 5 6 7
8 9 10 11 12 13 14
15 16 17 18 19 20 21
22 23 24 25 26 27 28
29 30 31        

جستجو

وبلاگ های من

  • سربازی از تبار سادات

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

موضوعات

  • همه
  • احکام
  • اخبار
  • بصیرتی
  • حدیث وروایت وسخن بزرگان
  • حکایات
  • داستان
  • دست نوشته
  • شهدا
  • عمومی
  • مناسبتی
  • کتاب

رتبه