سربازی از تبار سادات

جوانان باید در عرصه فضای مجازی جهادی وارد شوند.
  • خانه 
  • ورود 

اختلاف پایتختی ها

28 خرداد 1399 توسط سربازی از تبار سادات

ماجرای اختلاف بازیگران سریال «پایتخت»

?درحالی که برخی رسانه‌ها و مطبوعات با عنوان موانع بر سر «پایتخت» به صداوسیما تاختند اما خبرهای رسیده حکایت از اختلافات شدید در درون خود پایتختی‌ها دارد.

?«مهران احمدی» بازیگر نقش «بهبود» که یک بار قبلاً بدلیل اختلاف‌نظر با پایتختی‌ها در فصول سه و چهار و پنج حضور نداشت این بار هم گفته به هیچ وجه حاضر به ادامه همکاری با تنابنده نیست.

?«مهران احمدی» به گروه «پایتخت» اعلام کرده به دلیل نقش کم و حقوق ناچیز، دیگر با پایتختی‌ها ادامه همکاری نخواهد داد و به همین دلیل پایتختی‌ها برای ۴ قسمت پایانی به مشکل خورده‌اند.

?مدیر شبکه یک اخیراً در جلسه‌ای با سیروس مقدم، الهام غفوری و محسن تنابنده بر ادامه همکاری این شبکه با پایتخت تأکید کرده است.

?شبکه نمایش خانگی و باند پشت پرده آن به شدت به دنبال به کارگیری عوامل سازنده «پایتخت» برای شبکه نمایش خانگی‌اند.

 

 نظر دهید »

زرنگی بهلول

28 خرداد 1399 توسط سربازی از تبار سادات

✨﷽✨

✅داستان کوتاه

✍روز بهلول مردی را دید که زار زار گریه می‌کرد به او گفت چه شده است . آن مرد گفت بازرگانی هستم که با مقدار پول به این شهر آمدم از ترس این پولم را گم نکنم آن را نزد عطار به امانت گذاشتم و به گشت و گذار مشغول شدم بعد از چند روز که پیش او آمدم می‌گوید کدام امانت!

بهلول گفت نشانی عطار را به من بده فردا یک ساعت مانده به اذان ظهر در مغاز ه عطار هستم تو هم بیا. بازرگان گفت من چه کار باید بکنم؟ بهلول گفت: وقتی مرا آنجا دیدی اصلا آشنایی نده و حرفی با من نزن به عطار بگو آمده‌ام امانت خود را بگیرم. بهلول فردا نزد عطار رفت و گفت خیال دارم که سفری به سرزمین خراسان داشته باشم. عطار گفت انشاءالله خیر است. بهلول گفت خودم نیز چنین امیدوارم و یک ناراحتی دارم و آن اینکه مقداری جواهر دارم که قیمت آن معادل سی هزار دینار طلا است. باید آن را جایی امانت بگذارم تا زمانی که برگشتم آن را پس بگیرم.

عطار چیزی نگفت ولی بهلول گفت در این شهر از هر کس پرسیدم امانتدارتر از شما کسی را معرفی نکردند. عطار گفت به دیده منت دارم که امانتدار شما باشم. بازرگان در آن موقع وارد مغازه شد بهلول کیسه سربسته‌ای را روی پیشخوان گذاشت. بازرگان گفت عطار آمده‌ام امانتم را پس بگیرم . عطار که ترسید خیانت در امانتش افشا شود به شاگردش گفت کیسه این بازرگان در فلان جای انباری است آن را بیاور و به او بده. بازرگان امانتش را پس گرفت و از مغازه خارج شد و بهلول هم بعد از او خارج شد.

?کتاب قصه‌های بهلول نوشته رضا شیرازی
‌ ‌ ‌

 نظر دهید »

در محضر دوست همیشه حاضر باش

28 خرداد 1399 توسط سربازی از تبار سادات

✨﷽✨

⚡️زیبا و پند آموز⚡️

✍پيرى در روستايى هرروز براى نماز صبح از منزل خارج وبه مسجد مى رفت .دريك روز بارانى پير ، صبح براى نماز از خانه بيرون امد ،چند قدمى كه رفت در چاله اي افتاد، خيس وگلى شد. به خانه بازگشت لباس راعوض كرد ودوباره برگشت ، پس از مسافتى براى بار دوم خيس و گلى شد برگشت لباس راعوض كرد ازخانه براى نماز خارج شد. ديد در جلوى در، جوانى چراغ به دست ايستاده است سلام كرد و راهي مسجد شدند، هنگام ورود به مسجد ديد جوان وارد مسجد نشد پرسيد اى جوان براى نماز وارد مسجد نمى شوى؟

جوان گفت نه ،اى پير ،من شيطان هستم
براى بار اول كه بازگشتى خدابه فرشتگان گفت تمام گناهان او را بخشيدم براى باردوم كه بازگشتى خدا به فرشتگان گفت تمام گناهان اهل خانه او را بخشيدم ترسيدم اگر براى بار سوم در چاله بيفتى خداوند به فرشتگان بگويد تمام گناهان اهل روستا رابخشيدم كه من اين همه تلاش براى گمراهى انان داشتم براى همين امدم چراغ گرفتم تا به سلامت به مسجد برسى!!!

گر تو ان پیر خرابات باشی
فارغ ز بد و بنده ی الله باشی
شیطان به رهت همچو چراغی بشود
تا در محضر دوست همیشه حاضر باشی

 نظر دهید »

بمانیم یا شهید شویم؟

28 خرداد 1399 توسط سربازی از تبار سادات

••
چه‌زیبا‌گفتن‌"شهید‌رجب‌بیگی":

از یڪ سو باید بمانیم،تا #شهید آینده‌شویم…
و از دیگرسو باید #شهید شویم‌تاآینده‌بماند…

هم باید امروز #شهید شویم،تا فردا بماند
وهم بایدامروز بمانیم‌تافردا #شهید نشود…
عجب دردے!!
چه میشد اگر امروز هم شهید میشدیم
و فردا زنده میشدیم
تا دوباره شهید شویم؟!

 نظر دهید »

دعوت نامه

28 خرداد 1399 توسط سربازی از تبار سادات


بچه ها جان سلام
مخلصم. عصرتون بخیر?

همیشه کار جهادی و خدمت به انقلاب و… ، رفتن به سوریه و لبنان و یمن و مناطق محروم و این چیزا نیست.

حتی همیشه رفتن به هیئت و گلزار شهدا و دیدار با خانواده شهید و خدمت به معلولین و جانبازان و … هم نیست.

گاهی باید بشینی و با خودت یکبار برای همیشه سنگاتو وا کنی و بدونی چند چندی؟ حداکثر و خونه پُرش کارت فعالی بسیج و گردان بهت بدهند تکلیفت به جا آوردی یا باید تصمیم بزرگتر بگیری؟!

بچه ها این روزا وضعیت حوزه و علما و اسلام و موسسات تحقیقاتی و … جوری شده که حقیقتا به حضور بچه های پای کار انقلاب و عشق علم و تشنه معارف و علمدار بصیرت از هر روز بیشتر احساس میشه. بذارین سر بسته رد بشم و بازش نکنم اما حضور بچه های بااستعداد ‌و ریز بین و باهوش که هم انقلابی باشند و هم بتونیم برای ده سال و بیست سال آینده انقلاب روی اونا حساب کنیم، حضرت عباسی واجبه و به فرمایش مراجع محترم، واجب عینی هست.

بذارین اینجوری بگم؛ امسال با کمال تأسف حضور داوطلبان تحصیل در حوزه های علمیه (اعم از برادران و خواهران) خیلی جذاب و پر شور گزارش نشده. این مسئله اگر باب بشه و به همین روند پیش بره، آینده خوبی نخواهیم داشت. حتی حال خوبی هم نخواهیم داشت.

اما از طرف دیگه میبینیم که بعضی بیوت مسئله دار و گروه های خاص، اصلا بچه به دنیا میارن که آخوند بشه و فورا عمامه مشکی پیغمبر بذارن سرش و بشه کارشناس فلان شبکه خارجی و ماهواره ای!

بچه ها اوضاع خوب نیست. شاید این حرفی که زدم برام مسئله ایجاد کنه اما قربونت برم من که با تو تعارف ندارم. کلا ما با هم تعارف نداریم. داره درس و بحث و کرسی علم و علمایی و مرجعیت و موسسات طویل و عریض حوزوی و … کمرنگ میشه. این خیلی خطرناکه.

لطفا سنگر را خالی نکنید. که اگر خدایی نکرده خالی شد و جای من و توی بچه انقلابی، دیگران علم دین و امام حسین و حوزه های علمیه را به دوش کشیدند، در مسیر آینده انقلاب هم دست خواهند برد و اصل مسیر انقلاب منحرف خواهد شد.

پس لطفاً با خانواده صحبت کنید

با دو سه نفر اهل علم و مشتی مشورت کن

درسته حوزه مدینه فاضله نیست و بالاخره مسائلی هم ممکنه در اون دیده بشه اما اینا دلیل خالی گذاشتن سنگر دین نیست و پیش خدا مسئولیم.

? اینجانب #محمد_رضا_حدادپور_جهرمی شهادت میدم که اگر هفتاد بار بمیرم و زنده بشم، بازم میام حوزه علمیه و طلبه و آخوند میشم و عاشق اینم که وسط فتنه ها و کوران حوادث روزگار، به جای آتش زدن قرآن و حوزه های علمیه و محراب و مسجد و منبر امام حسین، قلب و سینه منو آتش بزنن. ولی خط و خال به اسماء مقدس نیفته. نه تنها از این مسائل و بی‌مهری های روزگار نمی‌ترسیم، بلکه ما را زاییده و به دنیا آوردند برای اینکه نام و نان و جان را فدای دین و انقلاب کنیم.

#لطفا_نشر_حداکثری

#دعوت_به_طلبه_شدن
#طلبه_شدن_مساوی_است_با_یاری_امام_عصر

#حدادپور_جهرمی
#دلنوشته_های_یک_طلبه

 نظر دهید »

مأمنی‌برای دلت

28 خرداد 1399 توسط سربازی از تبار سادات

دلگير ڪہ شدی اززمانہ
تعطیل ڪن زندگی را
برس بہ داد دلت
حرم اگرنیافتی شهدا هستند
گلزارشان میشود مأمنی‌برای دلت

#شهید‌‌‌حسین‌معز‌غلامی

 نظر دهید »

افزونی نعمت

28 خرداد 1399 توسط سربازی از تبار سادات

❤️✨حضرت محمد صلی الله علیه واله وسلم فرمودند: هرکس که خواهد خانه اش به نعمت آبادان باشد، به ذکر شش گانه زیر بپردازد:

❶ اول آنکه در آغاز هرکار بگوید:
〖بسم الله الرحمن الرحیم.〗

❷ دوم آنکه چون نعمتی از راه حلال نصیبش شد، بگوید:
〖 الحمدالله رب العالمین.〗

❸ سوم آنکه چون خطا و لغزشی کند بگوید:
〖استغفرالله ربی و اتوب الیه.〗

❹ چهارم آنکه چون غم و اندوه براو هجوم آورد بگوید :
〖لاحول و لا قوه الا بالله العلی العظیم.〗

❺ پنجم آنکه چون تدبیرکار کند،گوید:
〖ماشاالله.〗

❻ ششم آنکه چون از ستمگری هراسی کند بگوید:
〖حسبناالله و نعم الوکیل〗

 نظر دهید »

خوشبخت

28 خرداد 1399 توسط سربازی از تبار سادات


? #امام_صادق (ع)

خوشبخت كسى است كه براى نفس خود خلوت و فراغتى يابد و به كار اصلاح آن پردازد.

السَّعيدُ مَن وَجَدَ في نفسِهِ خَلوَةً يَشغَلُ بها
?بحارالأنوار جلد ۷۸ صفحه ۲۰۳

?#شهادت_امام_جعفر_صادق علیه السلام تسلیت باد
╭━═━⊰☔️?☔️⊱━═━╮

 2 نظر

دست بالای دست

28 خرداد 1399 توسط سربازی از تبار سادات

 

?✍ #دست_بالای_دست

در شهر خوی زن ثروتمند و تیزفکری به نام شوڪت در زمان ڪریم خان زند زندگی می ڪرد. انگشتر الماس ، بسیار گران قیمتی ارث پدر داشت، ڪه نیاز به فروش آن پیدا کرد.
در شهر جار زدند ولی ڪسی را سرمایه خرید آن نبود. بعد از مدتی داستان به گوش خدادادخان حاڪم و نماینده ڪریم خان در تبریز رسید.
آن زن را خداددادخان احضار کرد و الماس را دید و گفت: من قیمت این الماس نمی دانم ، چون حلال وحرام برای من مهم است، رخصت بفرما، الماس نزد من بماند ، فردا قیمت کنم و مبلغ آن نقد به تو بپردازم. شوڪت خوشحال شد و از دربار برگشت.
خدادادخان، ڪه مرد شیاد و روباهی بود، شبانه دستور داد نگین انگشتر الماس را با شیشه بدلی، ماهرانه تراشیده و جای ڪرده و عوض نمودند.
شوڪت چون صبح به دربار استاندار رسید، خدادادخان ، انگشتر را داد و گفت: بیا خواهر انگشتر الماس خود را بردار به دیگری بفروش مرا ڪار نمی آید.
شوڪت، وقتی انگشتر الماس خود را دید، فهمید ڪه نگین آن عوض شده است. چون می دانست ڪه از والی نمی تواند حق خود بستاند، سڪوت ڪرد. به شیراز نزد، ڪریم خان آمده و داستان و شڪایت خود تسلیم کرد.
ڪریم خان گفت: ای شوڪت خواهرم، مدتی در شیراز بمان مهمان من هستی، خداداد خان، آن انگشتر الماس را نزد من به عنوان مالیات آذربایجان خواهد فرستاد، من مال تو را مسترد می کنم.
بعد از مدتی چنین شد، ڪریم خان وقتی انگشتر ، نگین الماس را دید، نگین شیشه را از شوڪت گرفته و در آن جای ڪرد و نگین الماس را در دوباره جای خود قرار داد، انگشتر الماس را به شوڪت برگرداند و دستور داد ، انگشتر نگین شیشه ای را ، به خدادادخان برگردانند و بگویند، ڪریم خان مالیات نقد می خواهد نه جواهر.
شوڪت از این عدالت ڪریم خان بسیار خرسند شد و انگشتر نگین الماس را خواست پیش ڪش کند، ولی ڪریم خان قبول نڪرد و شوڪت را با صله و خلعت های زیادی به همراه چند سواره، به شهر خوی فرستاد.
دست بالای دست بسیار است ،
گاهی باید صبر داشت و در برابر ظلمے سڪوت ڪرد و شڪایت به مقام بالاتر برد، و چه بالاتری جز خدا برای شڪایت برتر است؟

┈┈•✾???✾•┈┈

‌‌‌‌
‌‌‌‌‌

 نظر دهید »

شهادت امام جعفر صادق علیه السلام

28 خرداد 1399 توسط سربازی از تبار سادات

▪️داغ صادق شرر سینه ام افروخته کرد
?جگری سوخته یاد از جگر سوخته کرد
▪️جگری سوخته کز داغ بر افروخته بود
?باز هم از اثر زهر جفا سوختـه بود

?شهادت ششمین اختر
▪️تابناک آسمان ولایت و امامت
?رئیس مذهب تشیع
▪️امام عشق و عرفان
?حضرت امام
▪️جعفر صادق علیه السلام
?بر تمامی عاشقان
▪️اهل بیت تسلیت باد ?

 نظر دهید »
  • 1
  • ...
  • 100
  • 101
  • 102
  • ...
  • 103
  • ...
  • 104
  • 105
  • 106
  • ...
  • 107
  • ...
  • 108
  • 109
  • 110
  • ...
  • 160
تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

جستجو

وبلاگ های من

  • سربازی از تبار سادات

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

موضوعات

  • همه
  • احکام
  • اخبار
  • بصیرتی
  • حدیث وروایت وسخن بزرگان
  • حکایات
  • داستان
  • دست نوشته
  • شهدا
  • عمومی
  • مناسبتی
  • کتاب

رتبه